درسهای تاریخ
- سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ
- ۰ نظر
آدمها با گردش روزگار جوهر وجودشان تغییر میکند. از این روست که بزرگان حال فعلی آدمی را ملاک سنجش نیک و بد او میدانند. در این نوشتار به مقایسه دو مبارز میپرداریم، باشد که درسی از این مقایسه بگیریم.
زبیر زمان رسول خدا: در عنفوان جوانی است که به دعوت پیامبر ایمان میآورد و تمام سختیها و شنکنجهها را بهجان میخرد. نوشتهاند: ارباب زبیر به غلامان گردنکلفتش دستور میداد تا در نخلستان چالهای بکنند و آن را از هیزمهای خشک و شاخه و برگهای تر نخلها پر کنند. هیزمها را آتش بزنند و وقتی دود ناشی از نخلهای تر ـ که خفهکننده و بسیار تلخ بود ـ از چاله برخاست، گردن زبیر را گرفته و صورتش را در میان دودها نگه دارند تا جایی که مرگ را احساس کند. در این میان وقتی زبیر توان تحمل از کف میداد و بیهوش میشد، با پاشیدن آب بر سر و رویش، دوباره بههوش میآمد و از او میخواستند از خدای محمد بیزاری جوید. زبیر دوباره فریاد احد احد سر میداد و شکنجهها از نو شروع میشد. این کار در روز چند بار اتفاق میافتاد، ولی در ایمان زبیر تاثیری نداشت.
زبیر در کنار رسول خدا در بیشتر نبردهای صدر اسلام حضور داشت و به دلیل فداکارهایش به شمشیر اسلام معروف شده بود. هنگام هجوم عمر بن خطاب(علیه من الرحمان ما یستحقه) به خانه زهرا ، زبیر اولین کسی بود که شمشیر بر قاضی القضات مدینه ـ عمر ـ کشید و او را تهدید کرد.
زبیر زمان امام علیu: با وجود اینکه زبیر سخنان رسول خدا را در صلاحیت علیu برای امامت امت اسلام بارها شنیده و از لحاظ علمی او را سرآمد همه می دانست و صدها و هزاران فضلیت دیگر، با این همه وقتی توطئهگران سقیفه، بازار سیاست را آشفته کردند و در انتخاب اصلح برای حاکمیت، امر بر مسلمانان مشتبه شد، زبیر در کنار سعد وقاص، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، عثمان و... خود را شایسته خلافت دید و صابون نشستن بر مرکب غصبی خلافت را بر شکمش مالید. همو بود که با رفقش طلحه، در کنار عایشه، همسر پیامبر وقتی سوار بر شتر فتنه بود ـ جنگ جمل ـدر قتل و به خاک و خون کشیده شدن صدها صحابی و غیرصحابی شرکت کرد.
رشد و نمو فرزند شومش عبدالله ـ به تعبیر امیر المؤمنین، علیuـ کم کم از راه و هدف رسول خدا فاصله گرفت و به تکاثر اموال روی آورد. باز در حال او نوشتهاند: وقتی با یادآوری سخنان رسول مهربانیها به او و راهنمایی علیu از میدان معرکه و آشفته بازار فتنه فاصله گرفت، اما بر اثر غفلت و اقدام نابجای منافقی یا مسلمان جاهلی کوردل به سزای خیانتش رسید، اموالی را که از گذر نفوذ خود در میان مسلمانان و ارتباط با خلفای غاصب کسب کرده بود، به قدری بود که وراثش شمشهای طلایش را با تبر تقسیم کردند.
شخصیت دومی که در تاریخ معاصر ما دارای نقش ویژهای است و شباهتهای فراوانی در رفتار و گفتار به جناب زبیر دارد، جناب هاشمی است. نگاهی مختصر به نقش وی در زمان امام و بعد از امام.
هاشمی در زمان امام خمینی(ره): از نوجوانی سودای تبلیغ رسالت پیامبر خاتم را در سر میپروراند و با پیوستن به یایگاه تشیع ـ حوزه علمیه قم ـ با امام(ره) آشنا شد و تا مرز زندان، شکنجه و حتی اعدام پیش رفت، لیکن از آرمانهایش دست بر نداشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سنگرهای مختلف مانند فرماندهی دفاع مقدس، ریاست مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری و.... هرآنچه در توان داشت، مضایقه نکرد.
بعد از رحلت حضرت امام به عنوان عنصری تعیینکننده در انتخاب اصلح برای رهبری امت، نقش بسزایی بازی کرد.
هاشمی در زمان امام خامنهای(مد ظله العالی): با انتخاب اکثریت قاطع خبرگان رهبری، وقتی امام خامنهای رهبری امت مسلمان، به ویژه ایران اسلامی را عهدهدار شدند، جناب هاشمی با انتخاب مردم، بر مسند ریاست جمهوری اسلامی تکیه میزند و بعضی موقعیتهای دلچسب دوران ریاست جمهوری، در کنار حاکمیت فرزندانش بر بعضی از گلوگاههای اقتصادی و مدیریتی کشور، هوای ریاست جمهوری دایمی بر سرش میزند و با اقدام نابجای وزیر فرهنگ لندننشین تصمیم میگیرند این موضوع را به مجلس ببرند. بازتاب تند و واکنش سریع مردم به این خواسته غیرعاقلانه ایشان را به ظاهر از این تصمیم باز میدارد.
با نشستن سیدمحمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری، گروهی احمق از دگراندیشان بر وی میتازند و سعی میکنند تا او را با القابی همچون عالیجناب خاکستری، سرخپوش و غیره از میدان بهدر کنند و فضا برای حاکمیت محمد خاتمی را که تأمین کننده خواستهها و نیازهای آنان بود، فراهم کنند؛ اما تشکیل مجلس فتنهخیز ششم و برباد دادن بسیاری از دستاوردهای انقلاب اسلامی، مانند افشای فعالیتهای هستهای و.... چهره کریه آنان را افشا و تشت رسواییشان را از بام انقلاب فرو میاندازد. در این گیرودار فرصتی فراهم میشود تا یاران و همفکران وزیر لندننشین که امروز به نام اصلاحطلب در جامعه شناخته میشوند، دور هم جمع شوند و دوباره میدان را بهدست گیرند. با شکست هاشمی از احمدی نژاد در انتخابات نهم ریاست جمهوری، زمینه برای این حرکت فراهم میشود. سال ۸۸ با به میدان آوردن متوهم واماندهای بهنام میرحسین موسوی ـ با اندک آبروی که از دوران امام با خود داشت ـ و همراه کردن فریبخوردهای چون کروبی با وی، فتنهای را با همراهی و پشتیبانی غربیها، صهیونستها و عربهای یهودی نسب، بپا میکنند که اگر درایت و تدبیر رهبری حکیم انقلاب اسلامی نبود، بیشک آتش این فتنه نه ایران اسلامی، بلکه امت مسلمان را میسوزاند.
نکته جالب در این فتنه این است که جناب هاشمی نه در کنار فتنهگران، بلکه به عنوان رهبر و راهنمای آنان گام بر میدارد و هر فرصتی که پیدا میکند، مثل نوشتن نامه بیسلام به رهبری، سخنان نسنجیده در نماز جمعه و... در آتش فتنه میدمد. فرزندان وی، گاهی بهبهانه ساندویچ خوردن در خیابان ولیعصر(عج) در میان فتنهانگیزان و فتنهسازان حاضر میشوند و گاهی بهبهانه ماموریت کاری در لندن دشمنان انقلاب اسلامی را به تشدید تحریمها تشویق میکنند. در همین زمان همسر وی با خطابهها، مصاحبهها و اظهارت تندی علیه قوه قضاییه و استوانههای انقلاب اسلامی وارد میدان میشورد، تا جایی که گفتار و رفتار وی دوباره خاطره تلخ فتنهانگیزی جناب عایشه را در مقابل علی زمان به ذهنها متبادر میکند.
در حال حاضر آنچه از جناب هاشمی میبینیم، امید به همراه شدنش با انقلاب را کمسوتر میکند. دیدار وی با شیخ فتنه ـ که با وجود حکم کارشناسان از صلاحیت افتا افتاده ـ و در آغوش کشیدن وی در جوار حرم رضوی این روزها، پشتیبانی غیرعاقلانه از فرزند خطاکار و محکومش و...کارنامه مبارزاتی او را مخدوش میکند. خدا میداندُ آیا آخر کار وی هم همچون زبیر خواهد شد یا نه! فاعتبروا یا اوالی الالباب.