شمر پا شکسته
- چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ
- ۰ نظر
با ضربهی شمشیر شمر به سپرم، در نقش و لباس قاسم بن الحسن، نوجوان کربلا بهزمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شدهی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان از یک سو گره کفن باز شد و از سوی دیگر زمین پشت سر شمر فرو رفت و شمر را بلعید....
روز عاشورا بود. تعزیهگردانان و مسئولان مسجد روستا برنامهی اجرای تعزیهی روز عاشورا را در میدان جلوی مسجد تدارک دیده بودند. وسط میدان همانند صحنهی کربلا تزیین شده بود. خیمههای برپا شده، تخت و منبرهای موافق و مخالف خوان، چند رأس اسب، مردی در لباس شیر، و مردانی که لباسهای نمایش را بهتن کرده بودند، و... در بدو ورود توجه هر کسی را به خود جلب میکرد.
از اول صبح زنان و مردان، کوچک و بزرگ، گروه گروه وارد میدانی که سالهای گذشته قبرستان روستا بود و حالا تغییر شکل داده، میشدند. زنها در قسمت شمالی و مردها در شرق میدان روی گلیم و زیلوهایی که با خود همراه داشتند، نشسته و منتظر اجرای تعزیه بودند.
آن روز قرار بود پدرم نقش عمر سعد را اجرا کند و من نقش قاسم بن الحسن، نوجوان کربلا را. تمام افراد نمایش در حیاط خانهای که شمال میدان بود، مشغول تمرین، پوشیدن و تعویض لباسهای مخصوص تعزیه و تکرار متنهایی بودند که قرار بود دقایقی بعد در صحنه بخوانند. مشهدی نوروز که نقش شمر را بهعهده داشت و انصافاً آن را به خوبی اجرا میکرد، به من نزدیک شد و پارچهی سفید رنگی را که رنگ قرمزی ـبه نشان خون ـ بهآن پاشیده بودند را به صورت حمایل روی دوشم انداخت. با وسواس خاصی بهآن گره زد. قرار شد، وقتی نوبت به من رسید، با لباس عربی که پوشیده بودم و سپر و شمشیر وارد صحنهی نمایش عاشورا شوم.
وقتی او رفت، با شک نسبت به کارش، گره کفن را بررسی کردم و دیدم خیلی محکم گره خورده است. حدس زدم از این محکمکاری هدفی دارد. گره محکم را باز کردم و یک گره نیمبند به آن زدم. ساعتی بعد، با اشارهی تعزیهگردان از حیاط خانه بیرون رفتم و در میان صحنه، مبارز طلبیدم. پس از چند دور بالا و پایین رفتن در میدان نمایش و شمشیر پرانی به این سو و آن سو، سرانجام با ضربهی شمشیر شمر به سپری که بالای سرم گرفته بودم، بهزمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شدهی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا در مقابل دیدگان تماشاچیان، پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان گره کفن باز شد و هم زمان زمین پشت سر شمر نیز فرو رفت و شمر را در خود بلعید.
کله پا شدن شمر در درون چاله و آسیب دیدن پایش و زار و نزار شدن حالش، ولولهای در میان تماشاچیان ایجاد کرد. بعضیها چنان اظهار خوشحالی میکردند که گویا شمر واقعی در دام افتاده است؛ بعضی هم که از ماجرای پشت پرده و توطئهی شمر با دوستانش برای اذیت من خبر داشتند، صورتشان را در میان دستها گرفته و به حال شمر نگون بخت میخندیدند.
در آن ماجرا پای شمر دچار شکستگی شد و برنامهی تعزیهی عاشورا به مشکل خورد. با کمک تعزیهگردان و دیگر عوامل صحنه هر طوری بود، تعزیه را دست و پا شکسته تمام کردیم. بعدها هرچه فکرم کردم زمینی که چند روزی بود در مراسم تعزیه در آن اسب میتاختند و مردم روی آن رفت و آمد میکردند چگونه در آن لحظه زیر پای شمر صحنه نمایش خالی شد، دلیلش را هیچ وقت متوجه نشدم. هرچه بود خاطرهای شد برای من و مردم.