صیغه خواهری و برادری
- دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ق.ظ
- ۲ نظر
صیغهی خواهری و برادری: سیزدهم آبان 1358 وقتی خبر ورود دانشجویان به لانه جاسوسی امریکا در کوچه و محله پیچید، مثل همیشه کولهپشتیام را برداشتم و یک پیراهن بلند و دو سه جلد کتاب با مقداری نان و پنیر داخلش گذاشتم و رفتم مقابل سفارت سابق امریکا و لانه جاسوسی فعلی. از خیابان شریعتی تا آنجا را پیاده طی کردم. اوضاع عجیبی بود. گروهی پرچم بهدست، شعار مرگ بر امریکا میدادند و گروهی هم در دستههای چندنفری مشغول بحث و جدل در خصوص نکات مثبت و منفی ابن حرکت داشتند.
آقای هادی غفاری مسلسل بهدست خیابان مقابل لانه جاسوسی را بالا و پایین میرفت. آقای فخرالدین حجازی با همان شور و حالی که در سخنرانیهایش داشت و مداوم دستهایش را این سو و آن تکان میداد، مشغول صحبت با مردم بود. با حرارت از مردم میخواست که پشتیبان دانشجویان باشند و از امریکا و توطئههایش هراس نداشته باشند.
شب از نیمه گذشته بود که در کنار دیوار لانه جاسوسی چشمم به تعدادی دختر و پسر جوان افتاد که به عزم ورود به لانه جاسوسی و دخالت در کار دانشجویان اتراق کرده بودند. ممانعت دانشجویان و پاسداران از ورود آنها به محوطه سفارت خیلی عصبانیشان کرده بود. تصمیم گرفته بودند در کنار دیوار لانه جاسوسی بخوابند و تا صبح منتظر بمانند که چه پیش بیاید. بعضی از آنها دو نفری در داخل کیسههای خواب سربازی دزدیده شده از پادگانهای نظامی، خزیده و در حال گپ و گفت بودند.
آقای حجازی با عصبانیت خطاب به آنها میگفت: «شما ادعای مجاهد بودن و تبعیت از فرامین قرآن را دارید، یک آیه قرآن هم بالای نشان سازمانتان نوشتهاید، مگر نمیدانید رفتن دختر و پسر داخل یک کیسه خواب و ارتباط اینچنینی از لحاظ شرعی حرام است.» ملیشیاهای منافق در جواب میگفتند: «ما باهم صیغهی خواهر و برادری خواندهایم، مجازیم باهم بخوابیم.» آقای حجازی از پاسخ آنها جوش میآورد و فریاد میزد: «به خود خدا قسم ما در دینمان چنین صیغهای نداریم. شما جوجه مسلمانها از کجا این دستور را پیدا کردهاید؟». گوش آنها به این حرفها شنوا نبود و کار خودشان را میکردند.
- ۹۲/۰۸/۱۳