جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

عاشورا و کج‌اندیشان (2)

روضه‌خوان انگلیسی: سال‌ها پیش یکی از خادمان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در بازدیدهای روزانه متوجه شد که یکی از روضه‌خوانان حرم مدتی است روضه حضرت زهرا(س) را با طرح موضوع شکستن پهلوی بانو در میان در و دیوار، می‌خواند و در پایان روضه هم نام خلفای اول تا سوم را می‌برد و به آنها لعنت می‌فرستد. از روضه‌خوان دلیل کارش را پرسید. شنید که فردی نذر کرده و هر هفته روزهای شنبه می‌آید و مبلغی پول به او می‌دهد به شرطی که این روضه را بخواند و به خلفای ثلاث لعنت کند.

با هماهنگی حراست حرم قرار شد فرد مورد نظر شناسایی و دلیل چنین نذری از او پرسیده شود. وقتی فرد به دام افتاد، گفت که کارپرداز یکی از بازاریان تهران است. رفتند سراغ جناب بازاری، گفت که از سفارت انگلستان به سراغ او آمده‌اند و گفته‌اند که جناب سفیر علاقه‌مند به حضرت زهرا(س) شده و نذر کرده‌اند که در ماه‌های جمادی مجلس روضه‌ای در یکی از امام‌زاده‌ها برای ایشان خوانده شود. چون ایشان نمی‌توانند به حرم بروند از من خواسته‌اند که چنین کاری را برایشان انجام دهم. من هم هر روز شنبه مبلغ تعیین شده را به کارپردازم می‌دهم که به روضه‌خوانی بدهد تا نذر جناب سفیر انجام شود.

در آستانه محرم سال 1392 یکی از دوستان فیلم مراسم عزاداریی را برایم فرستاد که مرا یاد روضه خوان حرم حضرت عبدالعظیم انداخت. نوحه‌خوان مراسم با سبک خاص رقاصان نوحه‌ای را می‌خواند و از عزاداران می‌خواست که آهنگین پاهایشان را به زمین بکوبند و با شیوه‌ای خاص جواب نوحه‌اش را بدهند. بعد هم براینکه خودش و حرکت زشت عزاداران را توجیه کند، فریاد می‌زد که به ما می‌گویند شما می‌رقصید. آری ما می‌رقصیم و با بی‌شرمی دم گرفته بود که:

رقاصم و رقاصم * رقاصه عباسم.

با دیدن تصاویر و شنیدن حرف‌های ناصوابی که به‌نام نوحه در جمع به‌ظاهر دوستان امام حسین(ع) پخش می‌شد، تنم لرزید. حس کردم بار دیگر دست کثیف انگلیسی‌ها و شاید صهیونیست‌ها تعدادی از جوانان این مرزوبوم را که همه‌ی عزت و هستی‌شان را از امام حسین(ع) می‌دانند، به‌بازی گرفته و با اجیر کردن نوکری مزدور یا جاهلی بی‌مغز مجلس عزای حسین(ع) را به سخره گرفته است و گروهی هم از سر احساس و بی‌توجهی با او همراه شده‌اند.

یادمان باشد که ممکن است تعدادی از همین فریب‌خوردگان در همسایگی ما و در زیر سقف همین حسینیه‌های موقتی که به پاسداشت شهادت قهرمانان کربلا دایر شده‌اند، وجود داشته باشند که بخواهند جوانان ما را با کج‌اندیشی از راه و هدف امام حسین(ع) جدا کننند. به‌هوش باشیم. به‌ویژه گردانندگان هیئت‌ها و دسته‌های سینه‌زنی.

عاشورا و کج اندیشان (1)

فراگیر شدن گناه در جامعه نمی‌تواند حلیت بیاورد: بعد از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی، از قم حجت‌الاسلام سلماسی برای معرفی مرجع بعدی به روستای ما آمده بود. پس از برگزاری مراسم در مسجد روستا، به خانه عالم رفتند. برای پذیرایی مقداری باسلوق با چای مقابل میهمان گذاشتند. آقای سلماسی قبل از خوردن باسلوق کمی با انگشتان دست با آن ور رفت. در حالی که آن را به دهانش می‌برد، پرسید:

ـ آقا شیخ مهدی! این باسلوق با آنچه من دیدم فرق دارد، درسته؟

ـ بله آقا. این باسلوق را ما حرام باسلوق می‌گوییم و با روش خاصی درست می‌کنیم.

اقای سلماسی کلمه حرام را که شنید، از خوردن باسلوق منصرف شد و آن را درون بشقاب گذاشت. با تعجب پرسید:

ـ چرا حرام باسلوق؟

ـ چون قبل از ثلثان شدن شیره انگور آن را از روی اجاق برمی‌داریم و این باسلوق‌ها را با آن شیره درست می‌کنیم.

ـ آ شیخ! این یک حرام بیّن است. چطور شما از مصرف آن جلوگیری نمی‌کیند و بدتر اینکه خودتان هم آن را مصرف می‌کنید.

ـ همه مردم این روستا کار و تجارتشان همین است. مگر می‌شود جلوی آن را گرفت.

ـ شما می‌گویید فراگیر شدن گناه باعث حلیت آن می‌شود. نه عزیز من این حرام است و زندگی مردم را آلوده می‌کند.

بعد از آن آقای سلماسی به مسجد رفت و با سخنرانی و استدلال حرام بودن ساخت، تجارت و مصرف حرام باسلوق را اعلام کرد و آقا شیخ مهدی چند سال خون‌دل خورد تا آن را در روستا به مردم بفهماند.

قصه علامت‌سازی و علامت‌کشی در دسته‌های عزاداری این روز سرزمین ما به داستان حرام باسلوق می‌ماند. عده‌ای بدون توجه به نظر مراجع و کارشناسان مذهبی رو به ساختن، نگهداری و استفاده از علامت‌هایی آورده‌اند که هم ظاهر آنها با مکتب و مرام اسلامی مغایریت دارد و هم اصل پیدایش آن مورد سؤال است. واقعاً مشخص نیست که دست پلید انگلیس، صهیونیسم یا... در آوردن آنها به میان شیعیان نقش داشته یا بعضی تنوع‌طلبی‌ها این مصیبت را در دامن امت مسلمان گذاشته‌اند. این روزها با کمال تأسف شاهدیم که حتی بعضی از مساجد هم در دسته‌های عزاداری از آنها استفاده می‌کنند.

یادمان باشد که امام حسین(ع) برای حفظ احکام اسلامی چنین حماسه‌ای را آفریدند. حالا ما در مراسم عزای آن حضرت به‌ راحتی احکام اسلام را نادیده می‌گیریم و به‌بهانه فراگیر شدن استفاده از علامت‌های شبهه‌ناک در بیشتر دسته‌های سینه‌زنی، جواز حلیت آنها را صادر می‌کنیم.

یادمان باشد که این علامت‌ها نه تنها معرفت‌افزایی نمی‌کنند، بلکه جوانانی را که باید سالم و سرحال آماده آمدن مولای غایبمان باشند، دچار دردهای مفاصل و ده‌ها آسیب دیگر می‌کنند.

یادمان باشد که بیشتر افرادی که در پای این علامت‌ها می‌ایستند، کسانی هستند که در میان مردم کوچه و بازار نه تنها سوابق خوبی ندارند، بلکه بعضی از آنها در بدنامی و مزاحمت دیگران زبان‌زد خاص و عامند. حضور آنها آسیب به نهضت حسینی است.

یادمان باشد که برای برچیدن این بساط ناهماهنگ و وصله ناجور با عزای حسین(ع)، باید خون‌دل‌ها خورد و به خدا پناه برد.

صیغه خواهری و برادری

صیغه‌ی خواهری و برادری: سیزدهم آبان 1358 وقتی خبر ورود دانشجویان به لانه جاسوسی امریکا در کوچه و محله پیچید، مثل همیشه کوله‌پشتی‌ام را برداشتم و یک پیراهن بلند و دو سه جلد کتاب با مقداری نان و پنیر داخلش گذاشتم و رفتم مقابل سفارت سابق امریکا و لانه جاسوسی فعلی. از خیابان شریعتی تا آنجا را پیاده طی کردم. اوضاع عجیبی بود. گروهی پرچم به‌دست، شعار مرگ بر امریکا می‌دادند و گروهی هم در دسته‌های چندنفری مشغول بحث و جدل در خصوص نکات مثبت و منفی ابن حرکت داشتند.

آقای هادی غفاری مسلسل به‌دست خیابان مقابل لانه جاسوسی را بالا و پایین می‌رفت. آقای فخرالدین حجازی با همان شور و حالی که در سخنرانی‌هایش داشت و مداوم دست‌هایش را این سو و آن تکان می‌داد، مشغول صحبت با مردم بود. با حرارت از مردم می‌خواست که پشتیبان دانشجویان باشند و از امریکا و توطئه‌هایش هراس نداشته باشند.

 شب از نیمه گذشته بود که در کنار دیوار لانه جاسوسی چشمم به تعدادی دختر و پسر جوان افتاد که به عزم ورود به لانه جاسوسی و دخالت در کار دانشجویان اتراق کرده بودند. ممانعت دانشجویان و پاسداران از ورود آنها به محوطه سفارت خیلی عصبانی‌شان کرده بود. تصمیم گرفته بودند در کنار دیوار لانه جاسوسی بخوابند و تا صبح منتظر بمانند که چه پیش بیاید. بعضی از آنها دو نفری در داخل کیسه‌های خواب سربازی دزدیده شده از پادگان‌های نظامی، خزیده و در حال گپ و گفت بودند.

آقای حجازی با عصبانیت خطاب به آنها می‌گفت: «شما ادعای مجاهد بودن و تبعیت از فرامین قرآن را دارید، یک آیه قرآن هم بالای نشان سازمان‌تان نوشته‌اید، مگر نمی‌دانید رفتن دختر و پسر داخل یک کیسه خواب و ارتباط این‌چنینی از لحاظ شرعی حرام است.» ملیشیاهای منافق در جواب می‌گفتند: «ما باهم صیغه‌ی خواهر و برادری خوانده‌ایم، مجازیم باهم بخوابیم.» آقای حجازی از پاسخ آنها جوش می‌آورد و فریاد می‌زد: «به خود خدا قسم ما در دین‌مان چنین صیغه‌ای نداریم. شما جوجه مسلمان‌ها از کجا این دستور را پیدا کرده‌اید؟». گوش آنها به این حرف‌ها شنوا نبود و کار خودشان را می‌کردند.

خروسک

خروسک: سرشب خسته از کارهای روزانه لحاف را کشیدم روی سرم و خوابیدم. صبح که با زحمت خودم را از زیر لحاف بیرون کشیدم، هرکاری کردم حرفی بزنم نتوانستم. مادرم که حال و روزم را دید، با کوبیدن به سروصورتش پدرم را به کمک خواست و گفت که فکری به حالم کند. پدرم با کمی حوصله و سوال و جواب تشخیص داد که من به بیماری خروسک دچار شده‌ام. مادرم تا فهمید که خروسک گرفته‌ام گفت: تا بچه خفه نشده و از دست نرفتهُ برو زود مش نوروز (۱) بیار!

پدرم رفت و ساعتی بعد با مش نوروز برگشت. چشمش به من افتاد از تنگی مجرای تنفس دیگر قدرت نفس کشیدن نداشتم، سبد چوبی را که کنار حیات بود، جلو کشید و گفت: «بشین رو سبد!». جعبه ابزارش را باز کرد و تیغ سلمانی را که با آن سر و صورت مردم را می‌تراشیدُ برداشت. چندباری تیغ را روی سنگ سیاهی که نقش سوهان را داشت، کشید. موهای سرم را با دست چپ این طرف و آن طرف زد. در یک لحظه، تیغ تیز شده را کشید وسط سر من. تا به خود آمدم، خون سیاه رنگی بود که روی صورتم دویده و از انتهای چانه‌ام روی زمین می‌ریخت. در حالی که من از سوزش سرم زار می‌زدم، خطاب به مادرم گفت: «سه چهار دونه سنده (فضولات خشک شده الاغ) بیار و آتش کن. دود سنده‌ها که در هوا پخش شد، پدرم چند بار فوت محکمی زیر آن‌ها کرد تا زود‌تر آتش بگیرند. چند دقیقه گذشت. مقداری از خاکس‌تر فضولات سوخته الاغ را برداشت و ریخت روی شکاف تیغی که در وسط سرم ایجاد شده بود. چارقد سفید مادرم را که قبلا گفته بود که بیارندُ محکم پیچید روی سرم و گفت: «تمام شد». دو سه روزی که استراحت کند. زخم سرش هم خوب می‌شود.

 هنوز مش نوروز وسایلش را جمع نکرده بود که صدای من در آمد و توانستم به خوبی حرف بزنم و نفس بکشم.

----------------------------------------------------

(۱) مش نوروز که بعد‌ها به مکه رفت و شد حاج نوروز، همسایه ما بود که صد متری خانه‌شان با خانه ما فاصله داشت. برای امرار معاش کشاورزی و دامداری می‌کرد، البته سلمانی محله هم بود. ماه محرم، لباس سرخ رنگی می‌پوشد و خنجری را در کمربند چرمی آن قرار می‌داد، در تعزیه‌ها مخالف خوانی می‌کرد و نقش شمر بن ذی الجوشن را خیلی خوب به نمایش می‌گذاشت. گاهی هم طبابت می‌کرد مثل: ختنه پسر‌ها، حجامت مرد‌ها، مداوای سرخکی‌ها با زدن تیغ، کشیدن دندان‌های چرکی و اخته کردن گوسفندان. جعبه ابزار فلزی داشت که جای گلوله‌های ۲۳میلیمتری بود و کسی آن را از ارتش برایش هدیه آورده بود. تمام وسایل سلمانی را مثل قیچی، ماشین‌های اصلاح سر، تیغ اصلاح صورت، انبر دندانکشی، انبر اخته و... را با یک لنگ در آن نگه می‌داشت.

نکته: براساس آخرین تحقیقات پزشکی در زمان‌های قدیم مردم از خاک رس و خاکستر برای بندآوردن خون استفاده می‌کردند و امروزه طرحی در دست تحقیق است تا داروی انعقاد خون از خاک رس را تهیه کنند.

پوشش دینی

صاحبان مقاتل و تاریخ‌نویسان در خصوص وقایع روز عاشورا نوشته‌اند که حضرت اباعبدالله، حسین بن علی (ع) در آخرین ساعت حیات مبارکش که تمام عزیزانش را فدای راه خدا کرده بود - از علی‌اکبر تا علی‌اصغر (ع) - آمد مقابل خیمه‌ها ایستاد و خطاب به محرمانش (۱) فرمود:

إِیتُونِی بِثَوْبٍ لایُرْغَبُ فِیهِ اَلْبَسَهُ غَیْرَ ثِیَابِی لا اُجَرِّدَ فَاِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ [۲].

جامه‌ای برایم بیاورید که کسی در آن رغبت نکند تا آن را زیر لباس‌هایم بپوشم و برهنه نمانم؛ زیرا کشته و عریان خواهم شد.

ابن شهرآشوب می‌نویسد که جامه‌ای کوتاه و تنگ برای امام آوردند [نگاهی به لباس کوتاه و تنگ انداخت] آن را نپوشید و فرمود:

هَذَا لِبَاسُ اَهْلِ الذِّمَّةِ [۳]. این لباس اهل ذمه (یهود و نصاری) است.

جامة کوتاه و تنگ را برگرداندند و لباس کهنة دیگری برای امام آوردند. آن را پوشید و راهی میدان شد.

کمی تأمل در رفتار امام (ع) نشانگر این حقیقت است که مسلمان در انتخاب پوشش باید دقت و توجه داشته باشد، اگرچه در بد‌ترین شرایط زندگی گرفتار باشد. یکی از منافذی که صاحبان تفکر شیطانی برای ورود به حریم خصوصی مردم دین‌مدار انتخاب کردند، تغییر پوشش دینی آن‌ها بود که این‌روز‌ها به‌راحتی می‌توان آن را مشاهده کرد. شیطان‌ صفتان روزی لباس‌های بانوان را هدف قرار دادند و با کوتاه کردن آن‌ها از پا و تنگ و چسبان نمودنشان در حجم تن پرداختند، این روز‌ها نیز با تغییر ضخامت و بدن‌نما کردن آن‌ها به سمت نمایش تن زن‌های بی‌توجه و دوستدار شیطان برآمدند.

در خصوص حرمت پوشیدن لباس‌های بدن‌نما از رسول خدا (ص) نقل شده که خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند:‌ای علی! هر مردی از همسرش اطاعت کند، خدا او را به رو در جهنم افکند. علی (ع) پرسید: این چه اطاعتی است؟ فرمود: در پوشیدن لباس نازک به وی اجازه دهد [۴].

در سال‌های اخیر شاهد هستیم که این حرکت شیطانی مردان را هم هدف گرفته و با کوتاه کردن فاق شلوار‌ها و دامن پیراهن‌ها در کنار تنگ و چسبان شدن لباس‌ها مناظر نفرت‌انگیزی از مردان به‌ویژه هنگام نشستن روی دو زانو به نمایش گذاشته‌اند. متأسفانه گاهی در صف نمازهای جماعت هم شاهد هستیم که بعضی از مردان به‌ویژه جوانان لباس‌هایی را به تن دارند که هنگام سجده، بخش‌هایی از بدنشان نمایان می‌شود که عریان شدن آن‌ها از نگاه شرع مقدس، گناه محسوب می‌شود.

نباید فراموش کنیم که اهل ذمه (یهود و نصاری) به ویژه مسیحیان، برای سست کردن پایه‌های اعتقادی در میان مسلمانان، گروهی را در لباس پزشک و پرستار، لیکن با مسئولیت تبشیر به دیار ما فرستادند. آن‌ها با گردن آویزهایی که به شکل صلیب بود، کارشان را در میان مسلمانان آغاز کردند. این گردن آویز‌ها کم کم تغییر حالت داد و شد کراوات یا پاپیون و مسلمانان نیز از آن‌ها به گردنشان آویزان کردند. این گونه لباس‌های اهل ذمه در میان ما رواج پیدا کرد و گاهی در انتخاب رنگ، جنس، دوخت، ترکیب و... از آن‌ها نیز گوی سبقت را ربودیم.

آنچه از آموزه‌های شرع مقدس اسلام فهمیده می‌شود، این است که مسلمان مجاز نیست لباسی را به تن کند که او را انگشت‌نما در میان مردم نماید. خواه این لباس از لحاظ زیبایی و جلوه برجسته باشد خواه از لحاظ کهنگی و وصله‌دار بودن. در انتخاب لباس باید میانه‌رو بود و از افراط و تفریط در زیبایی و زشتی آن پرهیز کرد.

حرف آخر اینکه مسلمان پیرو امام حسین (ع) نمی‌تواند ادعای حسینی بودن کند و در پوشش خود بی‌توجه باشد و ناخواسته با پوشیدن لباس‌های تنگ و کوتاه ـ به روش اهل ذمه ـ باعث رنجش و آزار اهل بیت (ع) و دوستانشان شود.

 


--------------------------------------------------------------------------------

 [۱] - بعضی از مقاتل نوشته‌اند که به خواهر بزرگوارشان جناب زینب (س) این خواسته را بیان کردند.

 [۲] - المناقب لابن شهر آشوب، ج۴ص۱۰۹.

 [۳] - المناقب لابن شهر آشوب، ج۴ص۱۰۹.

 [۴] ـ مفاتیح الحیات، ص ۱۶۲.