ای وای دخترانم!
- دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۹ ب.ظ
- ۰ نظر
زن میانسال، دو سه روزی بود که چیزی نمیخورد و پشت پنجرهی اتاق ساختمان اسکان نجات یافتگان از دست سربازان بعثی در گیلان غرب، نشسته و فقط زار میزد. دو دستش را روی سر گذاشته و مداوم میگفت: وای دخترانم، وای دخترانم. زنهای دیگری دورهاش کردند و با اصرار خواستند که از سرنوشت دخترانش بگوید، گفت: