جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

چرا نماز عربی؟!

بعد از نماز صبح در مسجد پادگان، چند تن از دانشجویان کارشناس وظیفه که تازه به پادگان آمده بودند، دور هم جمع شده و با حرارت باهم بحث می‌کردند. یکی سؤالی را پرسیده بود و دیگران هم اظهار نظر می‌کردند. سؤال این بود.

سؤال: چرا باید نماز را به عربی بخوانیم؟ نماز ارتباط با خداست و ما باید بتوانیم به زبان مادری با خدا صحبت کنیم.

در جمع آنها ایستادم و خوب به اظهار نظرها گوش دادم. نوبت به من که رسید، گفتم:

ـ‌ آقایان دانشجو! ما هر کدام از یکی از شهرهای کشورمان اینجا آمده‌ایم. با زبان و فرهنگ متفاوت. جالبه بدانیم که گاهی هم اختلاف در گویش ما چنان است که حرف‌های دیگری را متوجه نمی‌شویم. قبول دارید؟

ما هم این‌گونه باشیم

با ورود صلیب سرخی‌ها به ارودگاه، به دستور سرهنگ عراقی، اسرا را مرتب و منظم در محوطه جمع کرده بودند. نمایندگان صلیب سرخ بعضی از اسرا را انتخاب و سؤال‌هایی از آنها در خصوص رفتار عراقی و رعایت مقررات ژنو و... می‌پرسیدند. یکی از آنها مقابل آقای ابوترابی ایستاد و از اوضاع ارودگاه پرسید. سید برای اینکه دروغ نگوید، حرف را عوض کرد و چیزهای دیگر در پاسخ گفت. نماینده صلیب سرخ از شکنجه در اردوگاه پرسید و چند سؤال دیگر؛ اما سید از پاسخ آنها طرفه رفت و حرف‌هایی را زد که ارتباطی به پاسخ سؤال‌ها نداشت.

سگ‌های زرد!

این روزها در رسانه‌های مختلف خبری دیدیم و شنیدیم که دو نفر از اعضای گروه سگ‌های زرد که در ایالات متحده در یک دعوای نامشخص به هلاکت رسیده بودند، با صرف یک میلیارد ریال از کیسه‌ی سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ‌ بخوانید بیت‌المال بی‌زبان ـ با تأیید معاون فرهنگی وزارتخانه از ینگه دنیا به تهران منتقل و در بهشت زهرا(س)، قطعه‌ی هنرمندان به خاک سپرده‌ شده‌اند. 

از سوی دیگر، هنوز دو سال بیشتر از خبر فوت امیر سرتیپ محمود رستمی، در یکی از بیمارستان‌های ایالات‌ امریکا نمی‌گذرد که شنیدیم به‌دلیل عدم توانایی مالی خانواده و کم‌توجهی مسئولان مربوط، پیکرش در ینگه ماند و غریبانه به خاک سپرده شد.

بهتر از این نمی‌شد!


این روزها کم‌تر خبرگزاری، روزنامه و مجله را در فضای حقیقی یا مجازی، در خارج یا داخل کشور می‌بینی که بخشی از مطالبش را به توافق ژنو 3 یا بهتر بگوییم بین زورگویان جهان با جمهوری اسلامی مظلوم در  به رسمیت شناختن حق غنی‌سازی ایران اختصاص نداده باشد. هرکسی حرف خودش را می‌زند:

غربی‌ها و دوستان‌شان در داخل می‌گویند: ما به ایران اعتماد نداریم و با عمل به این توافقنامه، ایرانی‌ها باید اعتماد ما را جلب کنند.

مسئولان ایرانی می‌گویند: ایرانی‌ها به غربی‌ها اعتماد ندارند و باید آنها [با عمل به این توافقنامه ] اعتماد ایرانی‌ها را جلب کنند.

ریشه‌های بسیج


ورودیه: شجره‌ی طیبه‌ی بسیج از عطایا و الطاف خاص الهی به انقلاب اسلامی بود که با ابتکار شهید علی صیاد شیرازی و تعدادی از دوستداران انقلاب، نصیب ایران اسلامی شد و بعد‌ها با رهنمودهای داهیانه‌ی امام خمینی(ره) به رشد و بالندگی رسید. آنچه مرا وادار به نوشتن این مختصر کرد، نگاهی به چگونگی تشکیل و سازمان‌دهی این سازمان و توسعه و پایداریش است، در کنار یادآوری از آنانی که هوشمندانه این سازمان را بنیاد نهادند. دیگر اینکه در  سال‌های گذشته، هیچ‌گاه مسئولان و متصدیان این سازمان، رسانه‌ها و حتی ارتشیان محجوب مؤثر در تشکیل نهاد بسیج، در این خصوص مطلبی را بیان نکرده‌اند تا مردم فهیم ایران و همچنین بسیجیان عزیز نسبت به چگونگی تشکیل و سازمان‌دهی این نهاد الهی آگاهی داشته و با بنیانگذاران اصلی آن آشنا شوند. به این دلیل بود که به‌عنوان یک کهنه بسیجی، کسی که قریب به یک دهه از بهترین دوران زندگی‌اش _ از سال 1360 تا 1369 از 22تا 32 سالگی ـ را ـ در فراز و فرودهای جنگ تحمیلی ـ در عین خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان فرمانده گروه مقاومت یکی از پایگاه‌های بسیج و کسی که به جرم بسیجی بودن از دو توطئه‌ی ترور منافقین جان سالم بدر برده، مطالبی را در بزرگداشت این عزیزان بنویسم:

ازدواج با مادر و خواهر حلاله!

ورودیه: این روزها چشممان به فتواهای عجیب و غریب مفتی‌های وهابی ـ سلفی وقتی افتاد، با خودمان گفتیم که هر فتوایی باید مستند به آیه‌ای از قرآن و یا حدیثی از سنت صادر شده باشد، پس این فتواها هم باید مبنا و مسندی داشته باشند. دنبال سند فتواهایی که مفتی‌ها در پاسخ مجاهدین سلفی ـ بخوانید تروریست‌های در حال جنگ در سوریه ـ‌ مثل بلا مانع بودن ازدواج با مادر،‌خواهر و حتی مجاز بودن زنان دارای همسر برای تأمین نیاز جنسی جمعی از تروریست‌ها  بودم که آن را در کتاب شخصیت و قیام امام حسین(ع) یافتم. شما هم بخوانید و بدانید خوب است.

سند صدور فتواها: پرده‌ی اول: بعد از واقعه‌ی کربلا، مردم مدینه عبدالله بن حنظله را با عده‌ای به نمایندگی از سوی اهل مدینه به شام فرستادند تا اوضاع حکومت اموی را از نزدیک ببینند و نتیجه را به آنها گزارش کنند. عبدالله و افراد همراهش رفتند و وقتی برگشتند، خطاب به مردم گفتند: «ای اهل مدینه، از خدای یگانه که شریکی ندارد، بترسید! به خدا سوگند ما بر یزید خروج نکردیم، مگر آنکه ترسیدیم به سبب اعمال او از آسمان بر ما سنگ ببارد. یزید چنان مردی است که با مادر و دختر و خواهر هم‌بستر می‌شود و باده نوشی می کند و نماز گزاردن را رها کرده است. (منبع: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 49؛ ابن جوزی، المتنظم، ج 6، ص 19)

سکینه(س) و ازدواج با مصعب بن زبیر

یک پرسش: وقتی مجموعه‌ی «مختارنامه» به‌پایان رسید و نقش مصعب بن زبیر را در قتل مختارثقفی مردم مشاهده کردند، این سؤال در اذهان به‌وجود آمد که چگونه سکینه‌(س) دختر امام حسین(ع) حاضر شده همسری مصعب، قاتل انتقام‌گیرنده از قاتلان پدرش را بپذیرد. این روزها با بازپخش این مجموعه و حال و هوای ماه محرم، دوباره مردم سؤال‌شان را تکرار می‌کنند و به‌دنبال جواب هستند. در این خصوص با استفاده از منابع تاریخی تلاش می‌کینم پاسخی مختصر حضور شما پرسشگران تقدیم کنیم.

معرفی کوتاه: منابع تاریخی، حضرت سکینه(س) را به‌عنوان یکی از دو یا چهار دختر امام حسین(ع) نام برده‌اند. ـ بعضی امام حسین(ع)‌ دارای شش و بعضی یازده فرزند نوشته‌اند ـ نام مادرش رباب دختر امروالقیس مادر حضرت علی‌اصغر بوده است. تاریخ تولدش مشخص نیست، لیکن وفات وی را در پنجم ربیع‌الاول 117هجری با هفتاد و پنچ سال سن در مدینه نوشته‌اند. بر این اساس ایشان در کربلا دختری نوزده ساله بودند. از این بانو روایاتی چون مکالمه با امام حسین(ع) در روز عاشورا، شرح خوابی در دربار یزید، شرح ملاقات پیرمرد شامی با امام سجاد(ع)، معرفی چهره‌ی پلید یزید و بنی امیه و احتجاجی با دختر عثمان نقل شده است.

ما هم هستم!

در هر عصر و زمانه‌ای، یکی از دغدغه‌های جوانان دیده شدن‌شان از سوی دیگران است. گاهی آنها برای اثبات حضورشان در میان جمع، اقدام به کارهای عجیب و غریبی می‌کنند. از میان کارهای عجیب آنها در این ماه ـ محرم ـ می‌توان به بلند کردن علامت‌های چند ده کیلویی ـ گاهی سه برابر وزن علامت‌ بلند کن ـ‌ دسته‌های عزاداری اشاره کرد. کاری که بعضی اوقات مرگ یا آسیب شدید جسمی را برای آنها در پی دارد. به این دو خبر توجه کنید:

خبر تأسف‌آور: شنیدیم روز عاشورا در مسجد سلیمان سه جوان عزادار به دلیل اتصال تیغه‌ی علامت با سیم برق کشته و یکی هم به‌شدت آسیب دیده است. خبر دیگر اینکه در یکی از روستاهای ورامین جوان شانزده ساله‌ای برای بلند کردن علامت چند ده کیلویی وقتی آن را را روی کمربند مخصوص قرار قرار می‌دهد، در جا شکمش می‌ترکد و در مقابل چشم پدر و مادرش جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند.

مقصر کیه؟ شاید وزیر روضه‌خوانی و تعزیه‌داری شاه عباس صفوی که به‌دستور شاه برای تحقیق و دیدن آداب و رسوم مردم اروپای شرقی در خصوص مراسم و بزرگداشت کشته‌های آنها رفته بود یکی از آنها باشد. وی وقتی از سفر اروپا برگشت، یافته‌هایش از سنت‌ها، مراسم دینی، حرکت‌های اجتماعی در برگزاری مراسم مصیبت و... مسیحیان را در پاسداشت حواریون و بزرگان مسیحی را با خود آورد. وزریر نادان شعارها، علایم، ابزارها، وسایل خاص و حتی چگونگی آرایش آنها در کلیسا‌های مسحیان را به‌عنوان سوغات با خود آورد و داد دست بچه‌ مسلمان‌ها. آنها ابزارها و نمادهای مسیحی مثل صلیب را برداشته و با نمادهای فرهنگی و شیعی کشور تطبیق داده و از آن میان علامت‌های فلزی با تزیین مجسمه‌های پرندگان، چهارپایان و... شد جایگزین عَلَم‌هایی که در جنگ‌ها از آن استفاده می‌شد. به دلیل سستی مسئولان فرهنگی و مذهبی در هشدار و اعلام خطر، ناگهان در میان شیعیان امیر المؤمنین(ع) نمادها و مراسم ویژه‌ای به‌عنوان نمادهای عزاداری پیدا شد که در میان ملت ایران سابقه داشت و نه در میان مسلمانان.
امروزه هزینه‌های کلانی برای تهیه‌ی این نمادهای غیراسلامی در میان مسلمانان هزینه می‌شود که با اختصاص آنها به ترویج فرهنگی شیعی، می‌توان سالانه هزاران جلد کتاب تدوین و نشر داد و یا هزاران نفر گرسنه سیر کرد و یا برهنه پوشاند. شما فکر می‌کنید خون‌بهای جوانان مسجد سلیمانی و جوان ورامینی به‌عهده‌ی چه کسی است؟

امیدوارم به‌زودی مطالب مفیدی را در خصوص عَلَم‌های مورد استفاده در میان مسلمانان و ایرانیان را به محضر شما تقدیم کنم. با راهنمایی و نظرهای خوبتان همراه من باشید.


 

اسفندیار خان!

کل اکبر از نوجوانی همراه پدرش در زمین‌های اسفندیار خان کار کرده بود و حالا یکی از رعیت‌های مورد اعتماد خان به‌حساب می‌آمد.

تابستان آن سال هم، مثل سال‌های گذشته، گندم‌ها را از مزارع چیده و با خرمن‌کوب‌ها خرد کرده و باد داده بودند. دج‌های گندم همچون تپه‌های طلایی زیبا با یک سیب سرخ نصب شده بر بالای آنها، وسط خرمن‌ها، چشم‌های بینندگان را به‌سوی خود جلب می‌کرد و با دیدنشان قند تو دل مالک و رعیت آب می‌شد. کل اکبر با پسرش محمود در خرمن منتظر آمدن خان برای دیدن دج‌ها و علامت‌گذاری آنها بودند. رعیت مسلمان خان، رو به پسرش کرد و گفت: «پسرجان! حواست به دور وبر باشه! ممکنه خان به همین زودی از راه برسه. تا نیومده، من وضو بگیرم و نمازم رو بخونم».

سجاده‌اش را رو به قبله پهن کرد و در زیر آفتاب تابستان، به نیایش با پروردگار مهربان مشغول شد. هنوز رو به قبله نشسته بود که اسفندیار خان، سوار بر اسب وارد خرمن‌گاه شد. چرخی دور گندم‌ها زد و مقابل کل اکبر که رو به قبله نشسته و سلام آخر نمازش را می‌گفت، ایستاد. با غرور و طمطراق او را خطاب کرد و گفت:

ـ کل اکبر! فکر می‌کنی خدای تو می‌تونه گندم‌های اسفندیار خان رو بشماره.

ـ خان! کفر نگو. می‌ترسم غضب خدا دامن هممون را بگیره‌ ها.

ـ کدوم غضب؟ کدوم دامن؟ واقعاً اگه می‌تونه، بهش بگو خان می‌گه بیا و گندم‌های منو بشمار!

ـ به خدا پناه می‌برم از این کفرگویی شما.

این را گفت و از جا برخواست. خان به مباشر همراهش اشاره کرد که دج‌ها را علامت‌گذاری کند. با رفتن خان کل اکبر دست پسرش را گرفت و گفت: «پسرجان! بهتره از این دم و دستگاه جدا بشی و بری شهر و کار دیگری پیدا کنی. کار کردن برای کسی که کافر است و نعمت‌های خدا را نمی‌بیند، عاقبت خوشی نمی‌تونه داشته باشه».

محمود به تهران آمد و شد کارمند نیروی هوایی ارتش. دو سه سال بعد برای خرید بعضی از وسایل زندگی راهی بازار تهران شد. با احتیاط از تقاطع خیابان ناصر خسرو  به سمت مسجد امام  گذشت و از پله‌های مسجد که به‌سوی بازار می‌رفت، سرازیر شد. وسط پله‌ها صدای مردی را شنید که با خواری و ذلت از مردم می‌خواست که برای خرید یک قرص نان به او کمک کنند.

صدای مرد آشنا بود. برگشت تا چهره‌اش را ببیند. باورش نمی‌شد. اسفندیار خان ابرقویی، مردی که چندین پارچه ده در مالکیت خود داشت. خدم و حشمش قابل شمارش نبود و رعیت‌های زیادی برایش کار می‌کردند. حالا بعد از دو سه سال که محمود او را ندیده، چنین به‌فلاکت افتاده  که برای تهیه‌ی یک قرص نان، دست گدایی به سوی مردم دراز کرده است. در یک لحظه به یاد حرف‌های خان در خرمن‌گاه افتاد که با غرور می‌گفت: «خدا هم نمی‌تونه گندم‌های مرا بشماره». آرام دو سه پله به عقب برگشت. خطاب به او گفت: «اسفندیار خان ابرقویی!»

خان با شنیدن کلمه‌ی اسفندیار خان، همچون جوجه تیغی‌ای که احساس خطر کند، خودش را جمع و جور کرد. با شرمساری سر بالا کرد و نگاهی به چهره‌ی محمود انداخت.

ـ محمود، پسر کل اکبر! درست می‌بینم.

ـ بله! درسته خان.

ـ اینجا چه‌کار می‌کنی؟

ـ اومدم خرید. راستی! چرا به این روز افتادی خان!

ـ شده دیگه

ـ فکر کنم خدای کل اکبر گندم‌های شما رو خوب شمارش کرده. درسته خان.

خان نگاهی از سر حسرت به آسمان کرد و بی‌اختیار، اشک‌هایش روی گونه‌ها دویدند.

محمود با خود زمزمه کرد: چه مقتدرانه خدای کل اکبر فرعون مغرور را چپه کرد و باغ و کاخش را نابود ساخت.

وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمُهُ وَ مَا کانُوا یَعْرِشُون؛ و فرعون و قومش را با آن صنایع و عمارات و کاخ عظمت نابود و هلاک کردیم. (الاعراف/137).

 

کتاب خوب!

دقت در انتخاب کتاب: این پست را به‌مناسبت هفته‌ی کتاب تقدیم می‌کنم.

این روزها همه جا بحث و گفت‌وگو از کتاب، نشر و کتابخوانی است. صحبت تقدیر از پدیدآورندگان کتاب که به‌‌قول قدیمی‌ها با دود چراغ خوردن و تحمل بی‌خوابی‌های شبانه، اندوخته‌های بشری و تراوشات ذهنی‌شان را در قالب کتاب آماده و برای نشر به ناشرین زحمت‌کش سپردند تا در قالب کتاب در اختیار نسل حال و آینده قرار گیرد، است. دوستداران کتاب نیز با استفاده از این گنجینه‌های ارزشمند است که راه تکامل و پیشرفت را همچون برق و باد می‌پیمایند و صد البته که خود را مدیون زحمات مؤلفان و ناشرین می‌دانند.

 کتاب، وسیله‌ی عمده برای انتقال اطلاعات و دانش‌های بشری به‌حساب می‌آید و از عوامل مهم پیوند میان نسل‌ها و ملت‌هاست. در حال حاضر قریب به هفتاد هزار عنوان کتاب سالانه در سطح کشور ما، چاپ و توزیع می‌شود. بدیهی است انتخاب کتاب مناسب از میان آنها که هم مطابق نیاز ما باشد و هم وقتمان را هدر ندهد، از ضروریاتی است که باید به آن توجه داشته باشیم. جالبه بدانیم بی‌توجهی در انتخاب کتاب ممکن است اضافه بر نابودی وقت ارزشمندمان، عقل و دین ما را هم به باد دهد. در این خصوص دو حدیث شریف از امامان معصوم(ع) بدون هیچ شرح و توضیحی به حضور شما دوستداران کتاب تقدیم می‌شود:

 

عن امیر المؤمنین(ع) قال: مالى ارى النّاس اذا قرّب الیهم الطّعام لیلا تکلّفوا انارة المصابیح لیبصروا ما یدخلون بطونهم و لا یهتمّون بغذاء النّفس بان ینیروا مصابیح البابهم بالعلم لیسلموا من لواحق الجهالة و الذّنوب فی اعتقاداتهم و اعمالهم. على(ع) فرمود: چرا مردم موقع غذا خوردن در شب چراغ روشن می‌کنند تا با چشم خود ببینند چه طعامى می‌خورند؛ ولى در تغذیه روانى خود [انتخاب و مطالعه‌ی کتاب] همت ندارند که چراغ عقل را با شعله‌ی علم روشن کنند تا از غذاى آلوده مصون بمانند و دچار عوارض نادانى و گناه در عقاید و اعمال خود نشوند. (سفینه البحار، ج 2 ص 84)

 

قال الحسن بن على(ع) عجبت لمن یتفکّر فی مأکوله کیف لا یتفکّر فی معقوله فیجنّب بطنه ما یؤذیه و یودع صدره ما یردیه.  تعجب می‌کنم از کسانى که در غذاى جسم خود فکر می‌کنند؛ ولى در امور معنوى و غذاى جان خویش [مطالعه‌ی کتاب] تعقل نمی‌کنند، شکم را از طعام مضرّ حفظ می‌کنند؛ ولى باک ندارند که افکار پلیدى در روان آنها وارد شود! (سفینه البحار، ج 2 ص 84)


                               

مردم را نخورید!


امان از نارفیقی: آیت‌الله احمدی میانجی از قول علامه طباطبایی چنین نقل می‌کرد:

در آذربایجان خانی بود طماع؛ وقتی چشم طمعش به ملک کشاورز بیچاره و درمانده‌ای می‌افتاد، به مباشرین خود دستور می‌داد تا کشاورز را بیاورند و سند ملک را از او بگیرند. اگر مقاومت می‌کرد، با فلک و ضرب چوب‌های تر او را وادار کنند تا از ملکش به‌نفع خان بگذرد.

می‌گفت: تا من زیارت عاشورا می‌خوانم شما سند ملک را از او بگیرید!

مباشرین وقتی کشاورز را به فلک می‌بستند و با چوب تر به کف پایش می‌زدند و او داد و فریاد می‌کرد، می‌گفتند: پدر سوخته آرام باش! دهانت را ببند! خان دارد زیارت عاشورا می‌خواند.

این ماجرا را که شنیدم یاد گفته‌ای از امام حسین(ع) افتادم. حضرت در بخشی از آن گفتار این‌گونه می‌فرماید: ...وَ فِرْقَةٍ  أحَبُّونا وَ سَمِعُوا کَلامَنا وَ لَمْ تُقَصِّرُوا عَنْ فِعْلِنا لِیَسْتَأکِلُوا النَّاسَ بِنا فَیَمْلَأُ اللهُ بُطُونَهُمْ ناراً یُسَلِّطُ عَلَیْهِمْ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ...

[مردم در خصوص ما سه گروهند]... و گروهی [دوم] ما را دوست دارند، حرف ما می‌شنوند و از عمل به کارهای ما کوتاهی نمی‌کنند؛ لیکن هدفشان دریدن [خوردن] مردم به نام ماست. خداوند شکم آنها را از آتش پر و گرسنگی و تشنگی را بر آنها مسلط می‌کند. (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار،‌ ج 75، ص 380)

یادمان باشد که مبادا قول و فعل ما به‌عنوان دوستان اهل بیت(ع) همانند خان آذری باشد.

فلک کردن


دو دعوت متفاوت


در تاریخ نهضت کربلا می‌خوانیم: امام حسین(ع) در شب عاشورا یارانش را جمع کرد و از آنها خواست که از تاریکی شب استفاده کرده و خاک کربلا را ترک کنند. گفت که دشمن فقط با او کار دارد و مشکلی برای رفتن آنها به‌وجود نمی‌آورد. کسی نرفت. همه با حسین ماندند و برای کشته شدن در راه او اعلام آمادگی کردند.

صبح روز عاشورا وقتی افراد محدود خودش را در مقابل سپاه سی هزار نفری دشمن سازماندهی کرد، خطاب به سران و سربازان لشکر دشمن از آنها خواست که به سپاه او بپیوندند و گام در مسیر حق بگذارند. از فرمانده لشکر دشمن ـ حر بن یزید ریاحی ـ تا سربازانش ـ از سی نفر تا یک‌صدو پنجاه نفر را مختلف نوشته‌اند ـ به سپاه امام حسین(ع) پیوستند. همه‌ی آنها در مقابل دشمن جنگیدن و به‌شهادت رسیدند.  

جالبه بدانیم که تمام سخنرانی‌ها و دعوت‌های امام حسین(ع) از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا، نشان از خیرخواهی برای مردم داشت، چه در صف خودی باشند و چه در صف دشمن. برای امام حسین(ع) هدایت مردم به مسیر حق مهم بود و بس.

با اقتدا به امام حسین(ع)، همیشه خیرخواه دیگران باشیم.

شمر پا شکسته

با ضربه‌ی شمشیر شمر به سپرم، در نقش و لباس قاسم بن الحسن، نوجوان کربلا به‌زمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شده‌ی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان از یک سو گره کفن باز شد و از سوی دیگر زمین پشت سر شمر فرو رفت و شمر را بلعید....

روز عاشورا بود. تعزیه‌گردانان و مسئولان مسجد روستا برنامه‌ی اجرای تعزیه‌ی روز عاشورا را در میدان جلوی مسجد تدارک دیده بودند. وسط میدان همانند صحنه‌ی کربلا تزیین شده بود. خیمه‌های برپا شده، تخت و منبرهای موافق و مخالف خوان، چند رأس اسب، مردی در لباس شیر، و مردانی که لباس‌های نمایش را به‌تن کرده بودند، و... در بدو ورود توجه هر کسی را به خود جلب می‌کرد.

از اول صبح زنان و مردان، کوچک و بزرگ، گروه گروه وارد میدانی که سال‌های گذشته قبرستان روستا بود و حالا تغییر شکل داده، می‌شدند. زن‌ها در قسمت شمالی و مرد‌ها در شرق میدان روی گلیم و زیلوهایی که با خود همراه داشتند، نشسته و منتظر اجرای تعزیه بودند.

آن روز قرار بود پدرم نقش عمر سعد را اجرا کند و من نقش قاسم بن الحسن،‌ نوجوان کربلا را. تمام افراد نمایش در حیاط خانه‌ای که شمال میدان بود، مشغول تمرین، پوشیدن و تعویض لباس‌های مخصوص تعزیه و تکرار متن‌هایی بودند که قرار بود دقایقی بعد در صحنه بخوانند. مشهدی نوروز که نقش شمر را به‌عهده داشت و انصافاً آن را به خوبی اجرا می‌کرد، به من نزدیک شد و پارچه‌ی سفید رنگی را که رنگ قرمزی ـ‌به‌ نشان خون ـ به‌آن پاشیده بودند را به صورت حمایل روی دوشم انداخت. با وسواس خاصی به‌آن گره زد. قرار شد، وقتی نوبت به من رسید، با لباس عربی که پوشیده بودم و سپر و شمشیر وارد صحنه‌ی نمایش عاشورا شوم.

وقتی او رفت، با شک نسبت به کارش، گره کفن را بررسی کردم و دیدم خیلی محکم گره خورده است. حدس زدم از این محکم‌کاری هدفی دارد. گره محکم را باز کردم و یک گره نیم‌بند به آن زدم. ساعتی بعد، با اشاره‌ی تعزیه‌گردان از حیاط خانه بیرون رفتم و در میان صحنه، مبارز طلبیدم. پس از چند دور بالا و پایین رفتن در میدان نمایش و شمشیر پرانی به این سو و آن سو، سرانجام با ضربه‌ی شمشیر شمر به سپری که بالای سرم گرفته بودم، به‌زمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شده‌ی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا در مقابل دیدگان تماشاچیان، پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان  گره کفن باز شد و هم زمان زمین پشت سر شمر نیز فرو رفت و شمر را در خود بلعید.

کله پا شدن شمر در درون چاله و آسیب دیدن پایش و زار و نزار شدن حالش، ولوله‌ای در میان تماشاچیان ایجاد کرد. بعضی‌ها چنان اظهار خوشحالی می‌کردند که گویا شمر واقعی در دام افتاده است؛ بعضی هم که از ماجرای پشت پرده و توطئه‌ی شمر با دوستانش برای اذیت من خبر داشتند، صورت‌شان را در میان دست‌ها گرفته و به حال شمر نگون بخت می‌خندیدند.

در آن ماجرا پای شمر دچار شکستگی شد و برنامه‌ی تعزیه‌ی عاشورا به مشکل خورد. با کمک تعزیه‌گردان و دیگر عوامل صحنه هر طوری بود، تعزیه را دست و پا شکسته تمام کردیم. بعدها هرچه فکرم کردم زمینی که چند روزی بود در مراسم تعزیه در آن اسب می‌تاختند و مردم روی آن رفت و آمد می‌کردند چگونه در آن لحظه زیر پای شمر صحنه نمایش خالی شد،‌ دلیلش را هیچ وقت متوجه نشدم. هرچه بود خاطره‌ای شد برای من و مردم.

مسیحی‌ها و نذر برای امام حسین(ع)

دوستی می‌پرسید،دلیل احترام مسیحی‌ها به امام حسین و حضرت ابوالفضل(ع) با توجه به اینکه آنها مکتب اسلام را قبول ندارند چیست؟

گفتم: نه تنها مسیحی‌ها، بلکه گروهی از زردشتی‌ها، هندوها و اهل تسنن که مسلمانند، ولی ولایت و امامت ائمه هدی(ع) را نپذیرفته‌اند، به امام حسین(ع) احترام ویژه‌ای قایل هستند. حتی امروزه می‌بینیم در قلب آمریکا، جایی که شیطان‌پرستان، همجنس‌گرایان و ده‌ها مکتب انحرافی و ضدانسانی حاکم بوده و برای خود دم و دستگاهی دارند، روزی را برای امام حسین(ع) به‌نام «روز حسین Hossain days» منظور کرده و در کوچه و خیابان برای ایشان عزاداری و نذر و نیاز می کنند. این احترام تا به‌انجاست که آن دانشمند مسیحی می‌گوید: «ای کاش حسین از آن ما بود و ما برای او در هر کوچه و برزن، شهر و روستا، منبری می‌ساختیم و بر بالای آن برای مسیح تبلیغ می کردیم.»

شاید بتوان گفت، همه آنهایی که خدای توانا را همه کاره جهان هستی می‌دانند، ارادت ویژه‌ای به امام حسین(ع) دارند. به نظر من دلیل این احترام را می‌توان در موارد ذیل جست‌وجو کرد:

دعای حضرت ابراهیم(ع): حضرت ابراهیم(ع) از خدا می‌خواهد که دل‌های پاره‌ای از مردم را متوجه فرزندان وی قرار دهد: «فَاجْعَلْ أفْئِدَةَ مِنَ النَّاسِ إلَیْهِمْ دل‌های پاره‌ای از مردم را به‌سوی آنان گرایش ده»(سوره ابراهیم/آیه 37). بدون شک امام حسین(ع) از فرزندان حضرت ابراهیم بوده و مروج افکار توحیدی ایشان محسوب می‌شوند.

کلام رسول خدا(ص): پیامبر خاتم در خصوص شهادت امام حسین(ع) فرمودند: إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمؤْمِنِینَ لا تَبْرِدُ أبَداً...(نوری، میزا حسین، مستدرک الوسائل، ج10، ص 318). امام حسین(ع) با شهادتش درس آزادی و آزادیخواهی را به مردم داد. امروزه تمام آزادی‌خواهان عشق به حسین و راه او را در دل دارند و به او احترام می‌کنند .

مشاهدات عینی: بسیاری از مسیحیان و سایر موحدین که امروز برای امام حسین(ع) نذر و نیاز می‌کنند، به‌عینه شاهد کرامات آن حضرت بوده و هستند. آنها وقتی خالصانه عزیزی مثل حسین(ع) را به‌عنوان وسیله و واسطه به درگاه خدا می‌برند، حاجت‌هایشان را برآورده و مشکلاتشان را رفع شده می‌یابند. نمونه‌های فراوانی در این خصوص بیان و ثبت و ضبط کرده‌اند است.

سپاسگزاری از امام حسین(ع): یکی از آثار پرارزش قیام امام حسین(ع) ماندگار شدن ادیان الهی بود. چنانچه در خصوص اسلام گفته‌اند: الاسلام نبوی الحدوث و حسینی البقاء؛ ظهور اسلام به نبوت رسول خاتم(ص) بود و بقای آن به قیام حسین(ع).

مسیحیان واقع گرا به این امر واقف هستند که اگر اسلام زنده نمی‌ماند، اگر قرآن تحریف می‌شد، دیگر نشانی از مسیحیت باقی نمی‌ماند. مسیحیتی که خدا را از زندگی بیرون کرده و ارتباطش را با خدا فقط به چند ساعت و حتی دقیقه در هفته، آن هم در جای مشخصی خلاصه کرده است، نمی‌تواند پاسخگوی نیاز انسان باشد، انسانی که مداوم نیاز به احساس حضور خدا در زندگی دارد. اگر اسلام آسیب می‌دید، معلوم نبود عیسی(ع) و مریم(س) که انواع تهمت‌ها را به آنها زده‌اند، امروز با کدام چهره در میان مردم معرفی می‌شدند.

شما فکر می‌کنید به چه دلیل است؟

آوریل عیسایی از ارامنه تهران است که به شغل قنادی مشغول است. وی 24 سال است که در روز عاشورا در مقابل دسته های عزاداری امام حسین(ع) شیرینی به عنوان نذری پخش می کند. هامبیک برادر زاده وی به او کمک می کند.



آیا این نشانه‌ عقلانیت است؟!

جناب آقای روحانی، ریاست محترم جمهور! 

صحبت‌های شما را دیروز در مجلس شورای اسلامی، هنگام معرفی وزیر پیشنهادی ورزش شنیدم. از اینکه قریب به نیمی از مردم را با این اوصاف ـ «مردم در 24 خرداد به افراط، تفریط، خشونت، خودرایی، تک‌رایی، عدم مشورت و عدم تدبیر رای ندادند و به اعتدال، تدبیر و عقلانیت رای دادند ـ نام بردید، به‌عنوان رئیس دولتی که شعارش اعتدال و تدبیر و حرکت بر مدار عقلانیت است، متعجب شدم. به‌یقین می‌دانید که شما فقط با اختلاف 250هزار رأی نسبت به رؤسای جمهور قبلی که بعضی از آنها با یازده میلیون اختلاف رأی، حقانیت‌شان توسط بعضی از دوستان شما به چالش کشیده شد، بر مسند ریاست جمهوری ایران نشسته‌اید. محکوم کردن حدود هجده میلیون ایرانی ـ 49/3درصد رأی دهندگان ـ‌ به طرفداران افراط، تفریط، خشونت، خودرایی، تک رایی، عدم مشورت و عدم تدبیر به نطر نمی‌رسد با عقلانیت و اعتدالی که شعار شماست، همخوانی و هماهنگی داشته باشد.

جای تأسف است که آزردگان و روی بر گردانندگان از عوامل فتنه 1388 و اصلاح‌طلبان فریب خورده ـ که امروزه تعدادی از آنها به دامن دشمن پناه برده و با اندک متاع دنیایی خودشان را فروخته‌اند ـ این‌گونه مورد بی‌مهری شما قرار گیرند. بی‌شک آنانی که از «خس و خاشاک» نامیدن ایرانی‌های با غیرت ناراحت و نگران بودند، امروز از این اهانت هم نگران هستند.

یادمان باشد که پیروزی و سربلندی این سرزمین در گرو احترام به حقوق همه احاد آن است، چه به شما رأی داده باشند و چه نداده باشند. البته حساب فتنه‌گران و عوامل نفوذی دشمن در این ماجرا جداست. آنها نه به شما رأی دادند و نه رقیبان ‌شما.