جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

شما را با حقوق بشر چه‌کار؟!

قعطنامه‌ی به‌اصطلاح راهبردی، ولی وقیحانه‌ی اتحادیه‌ی اروپا یا بهتر است بگوییم شرکت تعاونی استعمارگران را که خواندم، یاد مصوبه‌ی روسیاهان غاصب در سقیفه‌ی بنی ساعده افتادم که با سوءاستفاده از ریشه‌های عصبیت قومی و قبیله‌گرایی در یک توطئه‌ی از پیش طراحی شده، چگونه حکومت دینی را از مسیر الهی خارج و چهره‌های متقلب را جایگزین چهره‌ی خدامحور علوی قرار دادند. هرچند مواد این قعطنامه به‌قدری سخیف و بی‌مقدار است که ارزش بازگویی و شرح ندارد، لیکن با مدد از فراز دلنشین خطبه‌ی فاطمه‌ی زهرا(س) در افشای چهره‌ی غاصبان و سیه‌رویان  سقیفه می‌گوییم: شما سیه‌رویان استعمارگر و غارت کننده‌ی کشورهای ضعیف را چه‌کار با حقوق بشر؟!.

به کدامین مجوز شرعی؟!

این استدلال استاد را زیادی بخوانید، لطفاً!

در خصوص رفتار مدعیان غاصب منصب خلافت در برخورد با حضرت زهرا(س) درباره‌ی غصب فدک، ابن ابی‌الحدید سنی معتزلی، نکته‌ای را با ظرافت طنز‌آمیز خود در شرح نهج‌البلاغه چنین نگاشته است:

از علی بن فاروقی، مدرس مدرسه‌ی غربی بغداد پرسیدم:

فاطمه ـ در ادعای مالکیت فدک ـ راست می‌گفت؟

ـ آری!

ـ اگر راست می‌گفت، چرا ـ غاصبان ـ فدک را به او برنگرداندند؟

من با مرگ بر آمریکا موافق نبودم همچنان که...

این روزها که مشغول دیدو بازدید، بگو و بخند هستید، کامتان را با یک طنز سیاسی شیرین کنید. امیدوارم همیشه کامتان شیرین و روزگار در مسیر موافق برایتان بچرخد.

طنز/ با شعار مرگ بر آمریکا موافق نبوده ایشان. یعنی می‌گوید کلاً با حرف‌های تند موافق نبوده است. حرفی نیست، بالاخره آدمیزاد مختار است که با یکسری چیزها موافق باشد و با یکسری چیزها هم مخالف. از ما که کاری بر نمی‌آید. فقط می‌توانیم دعا کنیم انشاالله هر کس با هر چیزی که موافق بوده است محشور شود! آمین.

رجانیوز نوشت: اما امیدواریم هر کس که الان دارد خاطرات سی چهل سال پیشش را می‌نویسد سی چهل سال دیگر، خاطرات این روزهایشان را هم بنویسد، و احتمالا از سایر چیزهایی هم که موافقش نبوده بگوید. مثلاً: من با شلوغ‌کاری موافق نبودم. به دخمل هم گفتم موافق نبودم برود وسط معرکه. اما گفت گرسنه‌ام، دلم قار و قور می‌کند. در یخچال هم چیزی نداشتیم. گفتم پس لااقل زنگ بزن ساندویچت را بیاورند دم در! قبول نکرد، گفت من دودی و تنوری دوست دارم، باید خودم آنجا باشم بگویم حرارتش چقدر باشد، می‌ترسم درست نپزد!

شما را با فتنه خواباندن چه‌کار؟!

حضرت آیت‌الله جوادی آملی در خصوص خطبه‌ی حضرت زهرا(س) فرمودند: «نهج‌البلاغه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) شرخ خطبه‌ی حضرت فاطمه(س) است» برای نوشیدن جرعه‌ای از دریای بیکران فاطمی، فرازی از خطبه‌ی آن بانو را باهم مرور می‌کنیم:

شیطان سر از نهانگاه خود بیرون آورد و شما را به‌سوی خود فرا خواند و شما را آماده‌ی پذیرش دعوت و در انتظار فریب خویش یافت! آن‌گاه شما را به قیام دعوت کرد و برای حرکت، افرادی سبکبار دید، آتش خشم و انتقام را در دل‌های شما شعله‌ور ساخت و آثار خشم در وجودتان نمودار گشت.

این کار سبب شد که بر غیر شتر خود علامت نهید و در غیر آبشخور خود وارد شوید و به سراغ چیزی که از آن شما نبود و در آن هیچ‌گونه حقی نداشتید، رفتید و سرانجام به‌غصب حکومت پرداختید و در صورتی که هنوز از رحلت رسول خدا(ص) چندی نگذشته بود و زخم‌های مصیبت جانکاه ما گسترده بود و جراحات دلمان التیام نیافته، بلکه هنوز پیکر پاک پیامبر خدا(ص) به خاک سپرده نشده بود.

گریه‌های زهرایی!

آنچه مورخین و پژوهشگران نوشته‌اند، افرادی در تاریخ به‌نام بکائین یا گریه‌کنندگان هستند که تعداد آنها را پنج، هفت و گاهی بیشتر ثبت کرده‌اند. در میان آنها نام حضرت زهرا(س) برجسته و درخشان است. در این مختصر به چند نکته درباره‌ی گریه‌های آن حضرت اشاره خواهیم کرد:

نکته‌ی اول: آغاز گریه‌های زهرایی: آنچه مورخین نگاشته‌اند،‌ گریه‌های معروف حضرت زهرا(س) بعد از تعرض به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علی(ع) و غصب مقام امامت و خلافت ایشان توسط تعدادی بازیگر فتنه‌انگیز، آغاز شده رحلت رسول اعظم(ص).

نکته‌ی دوم: برخورد فتنه‌گران با گریه‌های زهرایی: دسیسه‌گران سقیفه، مسندنشینان غاصب وقتی با گریه‌های الهام‌بخش و رسواکننده‌ی فاطمی مواجه شدند، فتنه‌های جدیدی را قالب زدند:

الف: گروهی ساده‌لوح بی‌بصیرت را به خانه‌ی امیرالمؤمنین(ع) گسیل داشتند و خواستند که به زهرا بگو  که شب‌ها بگرید و یا روزها، ما تحمل گریه‌های مداوم او را نداریم.

ب: زهرا(س) که پایگاه گریه‌هایش را از کوجه‌ی بنی هاشم به زیر سایه‌ی درختی در بقیع بردند، فتنه‌گران تحمل افشا شدن نقشه‌های شومشان نکرده و شبانه درخت بقیع را بریدند.

ج: امیرالمؤمنین(ع) برای تسکین دل زهرا(س) و ویرانسازی توطئه‌های شوم غاصبان، در بقیع کلبه‌ای کوچک برای همسر آزرده شده‌اش بنا کرد و آن کلبه به بیت‌الاحزان فاطمه که به  کعبه‌ی الهام و بیداری در تاریخ معروف شد. هرچند حضرت فاطمه(س) بعضی روزها دست حسنین(ع) را گرفته و فاصله‌ی چند هزار متری بین اُحد و مدینه را طی کرده و در کنار قبر عموی گرامش ـ حضرت حمزه‌ی سیدالشهداء ـ برای افشای چهره‌ی دسیسه‌چین‌های سقیفه اقامه‌ی عزا و گریه می‌کرد.

هشدارهای زهرایی!

فاطمه‌ی زهرا(س) علیه در فراز آخرین از خطبه‌ی سراسر الهی‌اش در مسجد مدینه و مقابل غاصب خلافت و متعرض به حقوق خود، این هشدار را به جامعه‌ی مسلمان داده است:

به هوش باشید! گفتنی‌ها را به شما گفتم، هر چند می‌دانم ترک یاری حق با گوشت و پوست شما در آمیخته و پیمان‌شکنی، قلبتان را فرا گرفته است، ولی اندکی از غم‌های دل پر اندوهم بیرون ریخت، تا با شما اتمام حجت کرده باشم و عذری برای کسی باقی نماند.
اکنون این مرکبِ خلافت و آن هم فدک، همه از آنِ شما، آن را بگیرید و رها مسازید، اما پشت این مرکب زخم و کف پایش شکافته است و با آن نمی‌توانید خود را به‌سر منزل مقصود برسانید! داغِ ننگ و عار بر آن خورده و علامتش خشم خداست، رسوایی ابدی را همراه دارد و سرانجام به آتش برافروخته‌ی خشم الهی که از دل‌ها سر بر می‌کشد، خواهد پیوست! آنچه انجام می‌دهید در محضر خداست (و ستمگران به‌زودی پی خواهند برد به چه سرنوشتی گرفتار می‌شوند) من دخت پیامبری هستم که شما را از عذاب شدیدِ‌ الهی بیم داد، اکنون آن چه از دستتان بر می‌آید انجام دهید، ما نیز به وظیفه‌ی الهی خود عمل خواهیم کرد، شما منتطر باشید و ما نیز در انتظار خواهیم بود!

ممنوع است، حتی برای شما!

خبر شهادت حضرت فاطمه(س) که در کوچه‌های مدینه پیچید، جناب عایشه برای ترمیم وجه‌ی آسیب دیده‌اش برآن شد که اولین نفری باشد که پیکر زهرا(س) را زیارت می‌کند. عایشه با تمسک به جایگاه ام‌المؤمنینی خود و دختر خلیفه‌ بودن ـ‌خلیفه‌ای که با بازی سیاسی و فتنه‌سازی فتنه‌گران غاصبانه بر مسند امامت و هدایت تکیه کرده بود ـ قبل از شهادت زهرا(س) به ملاقات وی آمد، لیکن بانوی دو جهان از پذیرفتن وی امتناع کرد. این رفتار فاطمی بافته‌های خلیفه و دخترش را برای مطلوم‌نمایی و طرفدار رسول خدا(ص) نشان دادن خود با شکست مواجه کرد. حالا بعد از شهادت دخت مظلوم رسول مهربانی‌ها می‌خواست وجه‌ی از دست رفته‌اش را بازسازی کند. وقتی به خانه‌ی زهرا(س) آمد و خواستار زیارت پیکر دختر پیامبر(ص) شد، اسماء بنت عمیس راه را بر او بست و اجازه نداد عایشه به زیارت زهرا(س) برود. او در بازگشت نگاهی به تابوت حضرت فاطمه(س) انداخت و از اینکه اعراب چنین رسمی در دفن اموات خود ندارند،‌ متعجب شد.

راز پنهان بودن قبر زهرا(س) چیست؟

عباس، عموی حضرت زهرا(س) در آخرین روز حیات بانو به ملاقات وی آمد. حضرت فاطمه به امیر المؤمنین(ع) فرمود که حال و حوصله‌ی ملاقات ندارد. امام(ع) به حسنین فرمود: بروید و به عموی خود بگویید که مادرمان کسی را برای ملاقات نمی‌پذیرد. 

عباس، از اینکه بعد از وفات رسول خدا(ص) زهرا(س) را در سختی‌ها و مقابل ظالمان تنها گذاشته بود، پشت درِ خانه‌ی زهرا(س) زار زد و گریست. حسن و حسین هم با او گریستند. عباس رفت و کسی را سراغ علی(ع) فرستاد. قاصد گفت: می‌دانم که روزهای آخر زندگانی زهراست. می‌خواهم در تشییع جنازه و دفن و کفن وی شرکت کنم.

ادب فاطمی

عرب جاهلی که جایگاه پیامبر خاتم(ص) را نمی‌شناخت، هنگام نیاز پشت در خانه‌ی وی می‌آمد و فریاد می‌زد: «محمد، بیا بیرون!» خدای حکیم خطاب به آنها فرمود: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ؛  خطاب کردن پیامبر را در میان خود، مانند خطاب کردن برخی از خودتان به برخی دیگر، قرار ندهید! (نور/63).

با نزول این آیه‌ی شریفه، فاطمه(س) از سر ادب دیگر پیامبر را «پدر» صدا نزد، بلکه هنگام خطاب فرمود: «یا رسول الله».

رسول خدا به او فرمود: دخترم! فاطمه جان! خطاب این آیه شما نیستید، لیکن فاطمه(س) حد ادب را رعایت کرد.

دختر گرامی پیامبر(ص) فرمود: روزی پدرم را سه مرتبه با لفظ «یا رسول الله» صدام زدم. نگاهم کرد و تبسمی فرمود، لیکن پاسخی نداد. فهمیدم که باید او را پدر! یا پدرجان! خطاب کنم. رو به من کرد و فرمود:

ملاقات منع شده!

لطفاً این خبر را زیادی بخوانید:

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) در ابتداى درس خارج فقه در مسجد اعظم قم فرمودند: مطلب لازمى را مى‌خواستم تذکر دهم که آقایان توجه داشته باشند و آن این‌که وزیر محترم علوم روز پنج‌شنبه به قم آمد، بعضى از آقایان مصلحت دیدند با ایشان ملاقات کردند ولى در بعضى از جرائد معروف نوشته شده بود که آقای مکارم هم با ایشان ملاقات کرده‌اند من آن را جداً تکذیب مى‌کنم. افرادى واسطه شدند گفتم من آمادگى ملاقات با ایشان را ندارم. گفتند: چرا؟ گفتم: عزل و نصب‌هاى زیادى توسط ایشان در دانشگاه‌ها صورت گرفته که نه به مصلحت دانشگاه و دانشجویان عزیز ما بوده و نه به مصلحت نظام جمهورى اسلامى. لذا بسیارى از نمایندگان محترم مجلس اعتراض کرده‌اند و اخیرآ شوراى محترم انقلاب فرهنگى نیز به این عزل و نصب‌هاى بى‌رابطه اعتراض کرده‌اند. من دیدم ملاقات با ایشان تأیید آن عزل و نصب‌هاست و در پیشگاه خداوند متعال مسئولم و لذا ملاقات را نپذیرفتم. البته دولت محترم کارهاى خوبى انجام مى‌دهد که ما از آن تقدیر مى‌کنیم و احیانآ بعضى از خطاها صادر مى‌شود که بر ما شرعآ لازم است تذکر دهیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

با ریختن آب تو چاله، چشمه درست نمیشه!

مدتی به‌دنبال این بودم که از خلفای غاصب منصب خلافت امت اسلامی، کلام باارزش و قابل اعتنایی به ثبت رسیده یانه، تا با مقایسه‌ی آنها با کلام ائمه‌ی هدی(ع) میزان درک و فهم خلفا را از مکتب اسلام و قرآن بررسی کنم. این روزها چشممان به کتابی روشن شد با نام «البلاغة العمریه) به قلم نویسنده‌ی ناشناسی به‌نام «محمد سالم الخضر». نکاتی چند در خصوص این کتاب را لازم دیدم جهت اطلاع نویسنده‌ی ناشناس آن و شما دوستان اهل بیت(ع) بنویسم:

1) این نویسنده بدون اینکه بفهمد، چنگال به چهره‌ی پسر خطاب، خلیفه‌ی دوم کشیده و با دزدی بی‌شرمانه از کتاب شریف «نهج البلاغه» بسیاری از کلمات الهی امیر المؤمنین(ع) را انتخاب و به حساب کلام عمر بن خطاب نوشته است تا فضیلتی را که او نداشت برایش بسازد و یا به او بچسباند.

مزدوران بومی

شنیده‌های من: سال 1358 در کلاس تفسیر قرآن کریم از جناب سروان جوادی ـ استاد تفسیر ـ شنیدم که می‌گفت: برای دوره‌ی تکمیل تخصصی در رسته‌ی آتش‌نشانی از نیروی هوایی راهی کشور انگلستان شدم. ایام دوره، روزی برحسب اتفاق در ساعت استراحت به‌دنبال یکی از هم‌دوره‌ای‌هایم می‌گشتم که درِ یکی از اتاق‌های دانشکده را گشودم، در ناباوری دیدم دانشجوی سیاه‌پوست آفریقایی به‌تنهایی نشسته و استاد برجسته‌ی دانشگاه انگلیسی به او درس می‌دهد.

با نگاه غیض‌آلود استاد سریع در را بستم و رفتم دنبال کارم. از اینکه یک استاد بلند مرتبه، کسی که به‌سختی برای پاسخ به سؤال، وقت به دانشجویان می‌داد، چگونه یک سیاه‌پوست را به‌تنهایی آموزش می‌دهد، تمام هوش و حواسم را به‌خود جلب کرد. شب ماجرا را با یکی از ایرانی‌ها در میان گذاشتم و به پیشنهاد وی قرار شد از هم‌اتاقی انگلیسی‌مان در این خصوص سؤال کنیم. رفیق انگلیسی وقت سؤال ما را شنید، گفت: ـ فضولی تو این‌کارها نکنید و سرتان به درس و مشق خودتان باشد. اینها جزو مسایل سیاسی کشور من هست و کسی مجاز به افشای آنها نیست.

آمریکایی‌ها و رؤیاهای تعبیر نشدنی

خاطره‌ی فراموش نشدنی: سال 1357 یک دستگاه موتور هواپیمای سی ـ 130 را به‌دلیل خرابی به شعبه‌ی PRC در آمادگاه قصرفیروزه فرستادند. یکی از همافرها دور از چشم مستشاران آمریکایی پوشش موتور را باز کرد و فهمید اشکال کار به دلیل پاره شدن یک سیم در داخل موتور است. سیم را ترمیم و دوباره پوشش موتور را بست. خبر سالم بودن موتور در شعبه پیچید و آمریکایی‌ها به ماجرا مشکوک شدند. ستاد مستشاری با بررسی دقیق فهمید که پوشش موتور باز و در شعبه تعمیر شده است. با پی‌گیری آنها ضداطلاعات همافر مورد نظر را شناسایی و دستگیر کرد. ‌او را به‌جرم  عدم رعایت دستورالعمل‌های حفاظتی به‌ظاهر، ولی افشای توطئه‌ی آمریکایی‌ها در تارج اموال ایران، راهی زندان کردند.

چند ماه بعد خبر اعدام همافر با تعصب ایرانی همه را در بهت و حیرت فرو برد و بچه‌های آمادگاه را عزادار کرد. انقلاب که پیروز شد، در ملاقاتی که با یکی از دوستانم در حفاظت و اطلاعات داشتم، شنیدم که وی به جرم نگهداری نهج‌البلاغه در خانه و اقدامش در تعمیر موتور هواپیما را  به‌انگیزه‌ی سیاسی تلقی و با سفارش و تأکید ستاد مستشاری به‌اعدام محکوم شده تا دیگر کسی جرئت افشای خیانت آمریکایی‌ها را نداشته باشد.

از لولهین تا موشک بالستیک

دیروز: سال 1355 که تعداد خلبان‌های آموزش دیده و برگشته از ایالات متحده در نیروی هوایی ایران زیاد شد، مقرر گردید تا رزمایش‌های هوایی در ایران انجام شود. در هر رزمایش یک خلبان باید سی تا چهل فروند موشک را به اهداف فرضی شلیک می‌کرد. آن روزها وقتی متخصصان امر موشک‌ها را از زرادخانه‌ها برای نصب روی هواپیماها تحویل می‌گرفتند، هنگام نصب چراغ وضعیت قرمز تعداد زیادی از آنها روشن می‌شد و خبر از خرابی موشک می‌داد. فن‌ورزان مجبور بودند آنها را فرسوده اعلام و برای انهدام به زرادخانه عودت دهند. بدیهی بود که در اولین فرصت آمریکایی‌ها با پول‌های فراوان نفت ایران، جایگزین آنها را فرستاده و زرادخانه‌ها را پر می‌کردند.

تعدادی از متخصصان ایرانی به این اوضاع مشکوک شده و تصمیم گرفتند بدون اطلاع مستشاران آمریکایی یکی از موشک‌ها باز و دلیل ‌با هماهنگی و همدستی موشکی را از زرادخانه تحویل و به بیابانی بیرون از تهران منتقل کردند. وقتی قطعات موشک را ـ مثل کلاهک و بدنه و دم ـ با دقت باز کردند، دیدند در اطراف مواد منفجره‌ی موشک یک لایه‌ی نازک از ورق آلمینیوم وجود دارد که براثر سرما و گرما این ورق ترک می‌خورد و ابزار هشدار دهنده‌ی موشک آن را حس و اعلام خطر می‌کند. همان روز با یک ورق معمولی آلمینیوم آنها را ترمیم و مشاهده کردند که موشک دیگر در وضعیت خطر قرار نمی‌گیرد. بعد از آن بدون اینکه مستشاران آمریکایی و جاسوسان دستگاه‌های امنیتی بفمهند، موشک‌ها را در انبار باز کرده و ورق‌های ترک خورده‌ی آنها را تعویض و روی هواپیماها سوار می‌کردند.

سهم من،‌ یک استکان چای!

مکان: بین میدان امام حسین(ع) و چهار‌راه گرگان (شهید نامجو)ی فعلی.

ساعت یک و نیم بامداد بیست و دوم بهمن 1357.

بارش نزولات آسمانی کم‌کم آغاز شده، بارشی که نه باران است و نه برف، مناطق اطراف را در بر گرفته است. در همین حین تعدای موتورسوار خبر از حرکت تانک‌های گارد از خیابان دماوند را می‌دهد که برای تصرف و نابودی مدرسه‌ی علوی در خیابان ایران و دستگیری امام امت می‌روند. در حالی‌که کف خیابان مرطوب است، تعدادی از دانشجویان، هنرجویان و دانش‌آموزان نظامی پادگان انقلاب نیروی هوایی، اسلحه به‌دست، به فاصله‌ی 20 تا 30 متر از هم،  روی زمین دراز کشیده و فریاد می‌زنند: «گاردی‌ها و تانک‌هایشان باید از روی نعش ما بگذرند تا به مدرسه‌ی علوی بروند».

در این گیرودار درِ خانه‌ای در سمت جنوب خیابان انقلاب باز می‌شود و پیرزنی که قریب به هفت دهه از زندگی را پشت سر گذاشته، در یک دست کتری آب‌جوش و در دست دیگر یک سینی گرد که در میان آن یک قوری چینی گل‌سرخی و سه استکان کمر باریک با نعلبکی‌هایی با گل‌های بنفش و قرمز قرار گرفته، در زیر نور تیر چراغ برق می‌ایستد. متعجب به سویش می‌روم. با احترام می‌گویم: