چند هفتهای بیشتر از هجوم نیروهای عراقی به غرب کشور نگذشته بود که با دیدن مقاومت نیروهای ایرانی زمینگیر شدند. چند روزی هر دو جبهه آرام شد و دیگر از صدای توپ و خمپاره خبری نبود. گاه به گاهی صدای تکتیر اسلحههای سبک بود که در فضای سرد و زمستانی منطقه توجه بچهها را به جبههی مقابل جلب میکرد.
آرامش خط باعث شده بود که بچهها با سرما کنار بیاییند و شبها با آسایش بیشتری بخوابند. برای غافلگیر نشدن نیروها هر شب تعدادی از بچهها در دیدگاهها نگهبانی میدادند و خطوط مقابل را خوب میپاییدند. یکی از آن شبها نوبت نگهبانی من و جواد بود که به دیدگاه برویم. شب از نیمه گذشته بود و هوای سرد آزارمان میداد. گاهی قدم میزدیم و گاهی گوشهی سنگر کز میکردیم. در یکی از همان برخاستن و نشستنها بود که از جبههی مقابل سیاهی را دیدم که به سمت ما میآید.
حس کردم خواب میبینیم یا دچار خیالات شدهام. چشمامو مالیدم و بهدقت نگاه کردم. درست بود، کسی به سرعت به سمت ما میآمد. جواد را صدا زدم و هر دو به سیاهی چشم دوختیم. در یک لحظه هر دو گلنگدن کلاشهامان را کشیدیم و رها کردیم و بیدرنگ بهسمت سیاهی رگبار بستیم.
صدای رگبارها در فضای منطقه قطع نشده بود که از جبههی مقابل رگبارهای متعددی بود که سنگر ما را هدف گرفت. به صدای تیراندازیها، بچهها اسلحه بهدست از سنگرها بیرون ریختند و پاسخ دشمن را دادند. جنگ و گریز بین ما و دشمن شروع شد. چند ساعتی از درگیری گذشت بود که توانستیم با همت بچهها چند اسیر بگیریم و تعدادی کشته و زخمی روی دست دشمن بگذاریم.
با طلوع خورشید و عقبنشینی دشمن، منطقه را که بررسی کردیم، در همان نقطه که ما سیاهی را دیده و تیراندازی کرده بودیم، جنازهی الاغی توجهمان را جلب کرد. از اسرای عراقی که بازجویی کردیم، فهمیدیم طرح حساب شدهای را برای تصرف سرپل ذهاب برنامهریزی و قرار بود در یک حملهی غافلگیر کننده کار ما را بسازند و شهر را تصرف کنند که جناب الاغ با ورود ناهنگام به منطقه، توطئهشان را خنثی کرده است.
بچهها با شنیدن طرح حساب شدهیی عراقیها برای حمله و اینکه اگر الاغ ناجی نبود، معلوم نبود که چه بر سرمان میآمد، همه به سجده افتادند و شکر خدا کردند.
نکته: خدایی که در میدان جنگ با فرستادن یک الاغ طرحهای دشمن را نقش بر آب و توکل کنندگان به خدا را نجات میدهد، میتواند سگ زنجیری آمریکا ـ نتانیاهو ـ را هم به عرصهی ژنو بیاورد و نقشههای شیطان بزرگ را برملا کند.
جالبه بدانیم: شما عزیز خواننده در اینخصوص چگونه فکر میکنی؟!
آرامش خط باعث شده بود که بچهها با سرما کنار بیاییند و شبها با آسایش بیشتری بخوابند. برای غافلگیر نشدن نیروها هر شب تعدادی از بچهها در دیدگاهها نگهبانی میدادند و خطوط مقابل را خوب میپاییدند. یکی از آن شبها نوبت نگهبانی من و جواد بود که به دیدگاه برویم. شب از نیمه گذشته بود و هوای سرد آزارمان میداد. گاهی قدم میزدیم و گاهی گوشهی سنگر کز میکردیم. در یکی از همان برخاستن و نشستنها بود که از جبههی مقابل سیاهی را دیدم که به سمت ما میآید.
صدای رگبارها در فضای منطقه قطع نشده بود که از جبههی مقابل رگبارهای متعددی بود که سنگر ما را هدف گرفت. به صدای تیراندازیها، بچهها اسلحه بهدست از سنگرها بیرون ریختند و پاسخ دشمن را دادند. جنگ و گریز بین ما و دشمن شروع شد. چند ساعتی از درگیری گذشت بود که توانستیم با همت بچهها چند اسیر بگیریم و تعدادی کشته و زخمی روی دست دشمن بگذاریم.
با طلوع خورشید و عقبنشینی دشمن، منطقه را که بررسی کردیم، در همان نقطه که ما سیاهی را دیده و تیراندازی کرده بودیم، جنازهی الاغی توجهمان را جلب کرد. از اسرای عراقی که بازجویی کردیم، فهمیدیم طرح حساب شدهای را برای تصرف سرپل ذهاب برنامهریزی و قرار بود در یک حملهی غافلگیر کننده کار ما را بسازند و شهر را تصرف کنند که جناب الاغ با ورود ناهنگام به منطقه، توطئهشان را خنثی کرده است.
بچهها با شنیدن طرح حساب شدهیی عراقیها برای حمله و اینکه اگر الاغ ناجی نبود، معلوم نبود که چه بر سرمان میآمد، همه به سجده افتادند و شکر خدا کردند.
نکته: خدایی که در میدان جنگ با فرستادن یک الاغ طرحهای دشمن را نقش بر آب و توکل کنندگان به خدا را نجات میدهد، میتواند سگ زنجیری آمریکا ـ نتانیاهو ـ را هم به عرصهی ژنو بیاورد و نقشههای شیطان بزرگ را برملا کند.
جالبه بدانیم: شما عزیز خواننده در اینخصوص چگونه فکر میکنی؟!