جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

ما هم هستم!

در هر عصر و زمانه‌ای، یکی از دغدغه‌های جوانان دیده شدن‌شان از سوی دیگران است. گاهی آنها برای اثبات حضورشان در میان جمع، اقدام به کارهای عجیب و غریبی می‌کنند. از میان کارهای عجیب آنها در این ماه ـ محرم ـ می‌توان به بلند کردن علامت‌های چند ده کیلویی ـ گاهی سه برابر وزن علامت‌ بلند کن ـ‌ دسته‌های عزاداری اشاره کرد. کاری که بعضی اوقات مرگ یا آسیب شدید جسمی را برای آنها در پی دارد. به این دو خبر توجه کنید:

خبر تأسف‌آور: شنیدیم روز عاشورا در مسجد سلیمان سه جوان عزادار به دلیل اتصال تیغه‌ی علامت با سیم برق کشته و یکی هم به‌شدت آسیب دیده است. خبر دیگر اینکه در یکی از روستاهای ورامین جوان شانزده ساله‌ای برای بلند کردن علامت چند ده کیلویی وقتی آن را را روی کمربند مخصوص قرار قرار می‌دهد، در جا شکمش می‌ترکد و در مقابل چشم پدر و مادرش جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند.

مقصر کیه؟ شاید وزیر روضه‌خوانی و تعزیه‌داری شاه عباس صفوی که به‌دستور شاه برای تحقیق و دیدن آداب و رسوم مردم اروپای شرقی در خصوص مراسم و بزرگداشت کشته‌های آنها رفته بود یکی از آنها باشد. وی وقتی از سفر اروپا برگشت، یافته‌هایش از سنت‌ها، مراسم دینی، حرکت‌های اجتماعی در برگزاری مراسم مصیبت و... مسیحیان را در پاسداشت حواریون و بزرگان مسیحی را با خود آورد. وزریر نادان شعارها، علایم، ابزارها، وسایل خاص و حتی چگونگی آرایش آنها در کلیسا‌های مسحیان را به‌عنوان سوغات با خود آورد و داد دست بچه‌ مسلمان‌ها. آنها ابزارها و نمادهای مسیحی مثل صلیب را برداشته و با نمادهای فرهنگی و شیعی کشور تطبیق داده و از آن میان علامت‌های فلزی با تزیین مجسمه‌های پرندگان، چهارپایان و... شد جایگزین عَلَم‌هایی که در جنگ‌ها از آن استفاده می‌شد. به دلیل سستی مسئولان فرهنگی و مذهبی در هشدار و اعلام خطر، ناگهان در میان شیعیان امیر المؤمنین(ع) نمادها و مراسم ویژه‌ای به‌عنوان نمادهای عزاداری پیدا شد که در میان ملت ایران سابقه داشت و نه در میان مسلمانان.
امروزه هزینه‌های کلانی برای تهیه‌ی این نمادهای غیراسلامی در میان مسلمانان هزینه می‌شود که با اختصاص آنها به ترویج فرهنگی شیعی، می‌توان سالانه هزاران جلد کتاب تدوین و نشر داد و یا هزاران نفر گرسنه سیر کرد و یا برهنه پوشاند. شما فکر می‌کنید خون‌بهای جوانان مسجد سلیمانی و جوان ورامینی به‌عهده‌ی چه کسی است؟

امیدوارم به‌زودی مطالب مفیدی را در خصوص عَلَم‌های مورد استفاده در میان مسلمانان و ایرانیان را به محضر شما تقدیم کنم. با راهنمایی و نظرهای خوبتان همراه من باشید.


 

اسفندیار خان!

کل اکبر از نوجوانی همراه پدرش در زمین‌های اسفندیار خان کار کرده بود و حالا یکی از رعیت‌های مورد اعتماد خان به‌حساب می‌آمد.

تابستان آن سال هم، مثل سال‌های گذشته، گندم‌ها را از مزارع چیده و با خرمن‌کوب‌ها خرد کرده و باد داده بودند. دج‌های گندم همچون تپه‌های طلایی زیبا با یک سیب سرخ نصب شده بر بالای آنها، وسط خرمن‌ها، چشم‌های بینندگان را به‌سوی خود جلب می‌کرد و با دیدنشان قند تو دل مالک و رعیت آب می‌شد. کل اکبر با پسرش محمود در خرمن منتظر آمدن خان برای دیدن دج‌ها و علامت‌گذاری آنها بودند. رعیت مسلمان خان، رو به پسرش کرد و گفت: «پسرجان! حواست به دور وبر باشه! ممکنه خان به همین زودی از راه برسه. تا نیومده، من وضو بگیرم و نمازم رو بخونم».

سجاده‌اش را رو به قبله پهن کرد و در زیر آفتاب تابستان، به نیایش با پروردگار مهربان مشغول شد. هنوز رو به قبله نشسته بود که اسفندیار خان، سوار بر اسب وارد خرمن‌گاه شد. چرخی دور گندم‌ها زد و مقابل کل اکبر که رو به قبله نشسته و سلام آخر نمازش را می‌گفت، ایستاد. با غرور و طمطراق او را خطاب کرد و گفت:

ـ کل اکبر! فکر می‌کنی خدای تو می‌تونه گندم‌های اسفندیار خان رو بشماره.

ـ خان! کفر نگو. می‌ترسم غضب خدا دامن هممون را بگیره‌ ها.

ـ کدوم غضب؟ کدوم دامن؟ واقعاً اگه می‌تونه، بهش بگو خان می‌گه بیا و گندم‌های منو بشمار!

ـ به خدا پناه می‌برم از این کفرگویی شما.

این را گفت و از جا برخواست. خان به مباشر همراهش اشاره کرد که دج‌ها را علامت‌گذاری کند. با رفتن خان کل اکبر دست پسرش را گرفت و گفت: «پسرجان! بهتره از این دم و دستگاه جدا بشی و بری شهر و کار دیگری پیدا کنی. کار کردن برای کسی که کافر است و نعمت‌های خدا را نمی‌بیند، عاقبت خوشی نمی‌تونه داشته باشه».

محمود به تهران آمد و شد کارمند نیروی هوایی ارتش. دو سه سال بعد برای خرید بعضی از وسایل زندگی راهی بازار تهران شد. با احتیاط از تقاطع خیابان ناصر خسرو  به سمت مسجد امام  گذشت و از پله‌های مسجد که به‌سوی بازار می‌رفت، سرازیر شد. وسط پله‌ها صدای مردی را شنید که با خواری و ذلت از مردم می‌خواست که برای خرید یک قرص نان به او کمک کنند.

صدای مرد آشنا بود. برگشت تا چهره‌اش را ببیند. باورش نمی‌شد. اسفندیار خان ابرقویی، مردی که چندین پارچه ده در مالکیت خود داشت. خدم و حشمش قابل شمارش نبود و رعیت‌های زیادی برایش کار می‌کردند. حالا بعد از دو سه سال که محمود او را ندیده، چنین به‌فلاکت افتاده  که برای تهیه‌ی یک قرص نان، دست گدایی به سوی مردم دراز کرده است. در یک لحظه به یاد حرف‌های خان در خرمن‌گاه افتاد که با غرور می‌گفت: «خدا هم نمی‌تونه گندم‌های مرا بشماره». آرام دو سه پله به عقب برگشت. خطاب به او گفت: «اسفندیار خان ابرقویی!»

خان با شنیدن کلمه‌ی اسفندیار خان، همچون جوجه تیغی‌ای که احساس خطر کند، خودش را جمع و جور کرد. با شرمساری سر بالا کرد و نگاهی به چهره‌ی محمود انداخت.

ـ محمود، پسر کل اکبر! درست می‌بینم.

ـ بله! درسته خان.

ـ اینجا چه‌کار می‌کنی؟

ـ اومدم خرید. راستی! چرا به این روز افتادی خان!

ـ شده دیگه

ـ فکر کنم خدای کل اکبر گندم‌های شما رو خوب شمارش کرده. درسته خان.

خان نگاهی از سر حسرت به آسمان کرد و بی‌اختیار، اشک‌هایش روی گونه‌ها دویدند.

محمود با خود زمزمه کرد: چه مقتدرانه خدای کل اکبر فرعون مغرور را چپه کرد و باغ و کاخش را نابود ساخت.

وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمُهُ وَ مَا کانُوا یَعْرِشُون؛ و فرعون و قومش را با آن صنایع و عمارات و کاخ عظمت نابود و هلاک کردیم. (الاعراف/137).

 

کتاب خوب!

دقت در انتخاب کتاب: این پست را به‌مناسبت هفته‌ی کتاب تقدیم می‌کنم.

این روزها همه جا بحث و گفت‌وگو از کتاب، نشر و کتابخوانی است. صحبت تقدیر از پدیدآورندگان کتاب که به‌‌قول قدیمی‌ها با دود چراغ خوردن و تحمل بی‌خوابی‌های شبانه، اندوخته‌های بشری و تراوشات ذهنی‌شان را در قالب کتاب آماده و برای نشر به ناشرین زحمت‌کش سپردند تا در قالب کتاب در اختیار نسل حال و آینده قرار گیرد، است. دوستداران کتاب نیز با استفاده از این گنجینه‌های ارزشمند است که راه تکامل و پیشرفت را همچون برق و باد می‌پیمایند و صد البته که خود را مدیون زحمات مؤلفان و ناشرین می‌دانند.

 کتاب، وسیله‌ی عمده برای انتقال اطلاعات و دانش‌های بشری به‌حساب می‌آید و از عوامل مهم پیوند میان نسل‌ها و ملت‌هاست. در حال حاضر قریب به هفتاد هزار عنوان کتاب سالانه در سطح کشور ما، چاپ و توزیع می‌شود. بدیهی است انتخاب کتاب مناسب از میان آنها که هم مطابق نیاز ما باشد و هم وقتمان را هدر ندهد، از ضروریاتی است که باید به آن توجه داشته باشیم. جالبه بدانیم بی‌توجهی در انتخاب کتاب ممکن است اضافه بر نابودی وقت ارزشمندمان، عقل و دین ما را هم به باد دهد. در این خصوص دو حدیث شریف از امامان معصوم(ع) بدون هیچ شرح و توضیحی به حضور شما دوستداران کتاب تقدیم می‌شود:

 

عن امیر المؤمنین(ع) قال: مالى ارى النّاس اذا قرّب الیهم الطّعام لیلا تکلّفوا انارة المصابیح لیبصروا ما یدخلون بطونهم و لا یهتمّون بغذاء النّفس بان ینیروا مصابیح البابهم بالعلم لیسلموا من لواحق الجهالة و الذّنوب فی اعتقاداتهم و اعمالهم. على(ع) فرمود: چرا مردم موقع غذا خوردن در شب چراغ روشن می‌کنند تا با چشم خود ببینند چه طعامى می‌خورند؛ ولى در تغذیه روانى خود [انتخاب و مطالعه‌ی کتاب] همت ندارند که چراغ عقل را با شعله‌ی علم روشن کنند تا از غذاى آلوده مصون بمانند و دچار عوارض نادانى و گناه در عقاید و اعمال خود نشوند. (سفینه البحار، ج 2 ص 84)

 

قال الحسن بن على(ع) عجبت لمن یتفکّر فی مأکوله کیف لا یتفکّر فی معقوله فیجنّب بطنه ما یؤذیه و یودع صدره ما یردیه.  تعجب می‌کنم از کسانى که در غذاى جسم خود فکر می‌کنند؛ ولى در امور معنوى و غذاى جان خویش [مطالعه‌ی کتاب] تعقل نمی‌کنند، شکم را از طعام مضرّ حفظ می‌کنند؛ ولى باک ندارند که افکار پلیدى در روان آنها وارد شود! (سفینه البحار، ج 2 ص 84)


                               

مردم را نخورید!


امان از نارفیقی: آیت‌الله احمدی میانجی از قول علامه طباطبایی چنین نقل می‌کرد:

در آذربایجان خانی بود طماع؛ وقتی چشم طمعش به ملک کشاورز بیچاره و درمانده‌ای می‌افتاد، به مباشرین خود دستور می‌داد تا کشاورز را بیاورند و سند ملک را از او بگیرند. اگر مقاومت می‌کرد، با فلک و ضرب چوب‌های تر او را وادار کنند تا از ملکش به‌نفع خان بگذرد.

می‌گفت: تا من زیارت عاشورا می‌خوانم شما سند ملک را از او بگیرید!

مباشرین وقتی کشاورز را به فلک می‌بستند و با چوب تر به کف پایش می‌زدند و او داد و فریاد می‌کرد، می‌گفتند: پدر سوخته آرام باش! دهانت را ببند! خان دارد زیارت عاشورا می‌خواند.

این ماجرا را که شنیدم یاد گفته‌ای از امام حسین(ع) افتادم. حضرت در بخشی از آن گفتار این‌گونه می‌فرماید: ...وَ فِرْقَةٍ  أحَبُّونا وَ سَمِعُوا کَلامَنا وَ لَمْ تُقَصِّرُوا عَنْ فِعْلِنا لِیَسْتَأکِلُوا النَّاسَ بِنا فَیَمْلَأُ اللهُ بُطُونَهُمْ ناراً یُسَلِّطُ عَلَیْهِمْ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ...

[مردم در خصوص ما سه گروهند]... و گروهی [دوم] ما را دوست دارند، حرف ما می‌شنوند و از عمل به کارهای ما کوتاهی نمی‌کنند؛ لیکن هدفشان دریدن [خوردن] مردم به نام ماست. خداوند شکم آنها را از آتش پر و گرسنگی و تشنگی را بر آنها مسلط می‌کند. (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار،‌ ج 75، ص 380)

یادمان باشد که مبادا قول و فعل ما به‌عنوان دوستان اهل بیت(ع) همانند خان آذری باشد.

فلک کردن


دو دعوت متفاوت


در تاریخ نهضت کربلا می‌خوانیم: امام حسین(ع) در شب عاشورا یارانش را جمع کرد و از آنها خواست که از تاریکی شب استفاده کرده و خاک کربلا را ترک کنند. گفت که دشمن فقط با او کار دارد و مشکلی برای رفتن آنها به‌وجود نمی‌آورد. کسی نرفت. همه با حسین ماندند و برای کشته شدن در راه او اعلام آمادگی کردند.

صبح روز عاشورا وقتی افراد محدود خودش را در مقابل سپاه سی هزار نفری دشمن سازماندهی کرد، خطاب به سران و سربازان لشکر دشمن از آنها خواست که به سپاه او بپیوندند و گام در مسیر حق بگذارند. از فرمانده لشکر دشمن ـ حر بن یزید ریاحی ـ تا سربازانش ـ از سی نفر تا یک‌صدو پنجاه نفر را مختلف نوشته‌اند ـ به سپاه امام حسین(ع) پیوستند. همه‌ی آنها در مقابل دشمن جنگیدن و به‌شهادت رسیدند.  

جالبه بدانیم که تمام سخنرانی‌ها و دعوت‌های امام حسین(ع) از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا، نشان از خیرخواهی برای مردم داشت، چه در صف خودی باشند و چه در صف دشمن. برای امام حسین(ع) هدایت مردم به مسیر حق مهم بود و بس.

با اقتدا به امام حسین(ع)، همیشه خیرخواه دیگران باشیم.

شمر پا شکسته

با ضربه‌ی شمشیر شمر به سپرم، در نقش و لباس قاسم بن الحسن، نوجوان کربلا به‌زمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شده‌ی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان از یک سو گره کفن باز شد و از سوی دیگر زمین پشت سر شمر فرو رفت و شمر را بلعید....

روز عاشورا بود. تعزیه‌گردانان و مسئولان مسجد روستا برنامه‌ی اجرای تعزیه‌ی روز عاشورا را در میدان جلوی مسجد تدارک دیده بودند. وسط میدان همانند صحنه‌ی کربلا تزیین شده بود. خیمه‌های برپا شده، تخت و منبرهای موافق و مخالف خوان، چند رأس اسب، مردی در لباس شیر، و مردانی که لباس‌های نمایش را به‌تن کرده بودند، و... در بدو ورود توجه هر کسی را به خود جلب می‌کرد.

از اول صبح زنان و مردان، کوچک و بزرگ، گروه گروه وارد میدانی که سال‌های گذشته قبرستان روستا بود و حالا تغییر شکل داده، می‌شدند. زن‌ها در قسمت شمالی و مرد‌ها در شرق میدان روی گلیم و زیلوهایی که با خود همراه داشتند، نشسته و منتظر اجرای تعزیه بودند.

آن روز قرار بود پدرم نقش عمر سعد را اجرا کند و من نقش قاسم بن الحسن،‌ نوجوان کربلا را. تمام افراد نمایش در حیاط خانه‌ای که شمال میدان بود، مشغول تمرین، پوشیدن و تعویض لباس‌های مخصوص تعزیه و تکرار متن‌هایی بودند که قرار بود دقایقی بعد در صحنه بخوانند. مشهدی نوروز که نقش شمر را به‌عهده داشت و انصافاً آن را به خوبی اجرا می‌کرد، به من نزدیک شد و پارچه‌ی سفید رنگی را که رنگ قرمزی ـ‌به‌ نشان خون ـ به‌آن پاشیده بودند را به صورت حمایل روی دوشم انداخت. با وسواس خاصی به‌آن گره زد. قرار شد، وقتی نوبت به من رسید، با لباس عربی که پوشیده بودم و سپر و شمشیر وارد صحنه‌ی نمایش عاشورا شوم.

وقتی او رفت، با شک نسبت به کارش، گره کفن را بررسی کردم و دیدم خیلی محکم گره خورده است. حدس زدم از این محکم‌کاری هدفی دارد. گره محکم را باز کردم و یک گره نیم‌بند به آن زدم. ساعتی بعد، با اشاره‌ی تعزیه‌گردان از حیاط خانه بیرون رفتم و در میان صحنه، مبارز طلبیدم. پس از چند دور بالا و پایین رفتن در میدان نمایش و شمشیر پرانی به این سو و آن سو، سرانجام با ضربه‌ی شمشیر شمر به سپری که بالای سرم گرفته بودم، به‌زمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شده‌ی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا در مقابل دیدگان تماشاچیان، پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان  گره کفن باز شد و هم زمان زمین پشت سر شمر نیز فرو رفت و شمر را در خود بلعید.

کله پا شدن شمر در درون چاله و آسیب دیدن پایش و زار و نزار شدن حالش، ولوله‌ای در میان تماشاچیان ایجاد کرد. بعضی‌ها چنان اظهار خوشحالی می‌کردند که گویا شمر واقعی در دام افتاده است؛ بعضی هم که از ماجرای پشت پرده و توطئه‌ی شمر با دوستانش برای اذیت من خبر داشتند، صورت‌شان را در میان دست‌ها گرفته و به حال شمر نگون بخت می‌خندیدند.

در آن ماجرا پای شمر دچار شکستگی شد و برنامه‌ی تعزیه‌ی عاشورا به مشکل خورد. با کمک تعزیه‌گردان و دیگر عوامل صحنه هر طوری بود، تعزیه را دست و پا شکسته تمام کردیم. بعدها هرچه فکرم کردم زمینی که چند روزی بود در مراسم تعزیه در آن اسب می‌تاختند و مردم روی آن رفت و آمد می‌کردند چگونه در آن لحظه زیر پای شمر صحنه نمایش خالی شد،‌ دلیلش را هیچ وقت متوجه نشدم. هرچه بود خاطره‌ای شد برای من و مردم.

مسیحی‌ها و نذر برای امام حسین(ع)

دوستی می‌پرسید،دلیل احترام مسیحی‌ها به امام حسین و حضرت ابوالفضل(ع) با توجه به اینکه آنها مکتب اسلام را قبول ندارند چیست؟

گفتم: نه تنها مسیحی‌ها، بلکه گروهی از زردشتی‌ها، هندوها و اهل تسنن که مسلمانند، ولی ولایت و امامت ائمه هدی(ع) را نپذیرفته‌اند، به امام حسین(ع) احترام ویژه‌ای قایل هستند. حتی امروزه می‌بینیم در قلب آمریکا، جایی که شیطان‌پرستان، همجنس‌گرایان و ده‌ها مکتب انحرافی و ضدانسانی حاکم بوده و برای خود دم و دستگاهی دارند، روزی را برای امام حسین(ع) به‌نام «روز حسین Hossain days» منظور کرده و در کوچه و خیابان برای ایشان عزاداری و نذر و نیاز می کنند. این احترام تا به‌انجاست که آن دانشمند مسیحی می‌گوید: «ای کاش حسین از آن ما بود و ما برای او در هر کوچه و برزن، شهر و روستا، منبری می‌ساختیم و بر بالای آن برای مسیح تبلیغ می کردیم.»

شاید بتوان گفت، همه آنهایی که خدای توانا را همه کاره جهان هستی می‌دانند، ارادت ویژه‌ای به امام حسین(ع) دارند. به نظر من دلیل این احترام را می‌توان در موارد ذیل جست‌وجو کرد:

دعای حضرت ابراهیم(ع): حضرت ابراهیم(ع) از خدا می‌خواهد که دل‌های پاره‌ای از مردم را متوجه فرزندان وی قرار دهد: «فَاجْعَلْ أفْئِدَةَ مِنَ النَّاسِ إلَیْهِمْ دل‌های پاره‌ای از مردم را به‌سوی آنان گرایش ده»(سوره ابراهیم/آیه 37). بدون شک امام حسین(ع) از فرزندان حضرت ابراهیم بوده و مروج افکار توحیدی ایشان محسوب می‌شوند.

کلام رسول خدا(ص): پیامبر خاتم در خصوص شهادت امام حسین(ع) فرمودند: إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمؤْمِنِینَ لا تَبْرِدُ أبَداً...(نوری، میزا حسین، مستدرک الوسائل، ج10، ص 318). امام حسین(ع) با شهادتش درس آزادی و آزادیخواهی را به مردم داد. امروزه تمام آزادی‌خواهان عشق به حسین و راه او را در دل دارند و به او احترام می‌کنند .

مشاهدات عینی: بسیاری از مسیحیان و سایر موحدین که امروز برای امام حسین(ع) نذر و نیاز می‌کنند، به‌عینه شاهد کرامات آن حضرت بوده و هستند. آنها وقتی خالصانه عزیزی مثل حسین(ع) را به‌عنوان وسیله و واسطه به درگاه خدا می‌برند، حاجت‌هایشان را برآورده و مشکلاتشان را رفع شده می‌یابند. نمونه‌های فراوانی در این خصوص بیان و ثبت و ضبط کرده‌اند است.

سپاسگزاری از امام حسین(ع): یکی از آثار پرارزش قیام امام حسین(ع) ماندگار شدن ادیان الهی بود. چنانچه در خصوص اسلام گفته‌اند: الاسلام نبوی الحدوث و حسینی البقاء؛ ظهور اسلام به نبوت رسول خاتم(ص) بود و بقای آن به قیام حسین(ع).

مسیحیان واقع گرا به این امر واقف هستند که اگر اسلام زنده نمی‌ماند، اگر قرآن تحریف می‌شد، دیگر نشانی از مسیحیت باقی نمی‌ماند. مسیحیتی که خدا را از زندگی بیرون کرده و ارتباطش را با خدا فقط به چند ساعت و حتی دقیقه در هفته، آن هم در جای مشخصی خلاصه کرده است، نمی‌تواند پاسخگوی نیاز انسان باشد، انسانی که مداوم نیاز به احساس حضور خدا در زندگی دارد. اگر اسلام آسیب می‌دید، معلوم نبود عیسی(ع) و مریم(س) که انواع تهمت‌ها را به آنها زده‌اند، امروز با کدام چهره در میان مردم معرفی می‌شدند.

شما فکر می‌کنید به چه دلیل است؟

آوریل عیسایی از ارامنه تهران است که به شغل قنادی مشغول است. وی 24 سال است که در روز عاشورا در مقابل دسته های عزاداری امام حسین(ع) شیرینی به عنوان نذری پخش می کند. هامبیک برادر زاده وی به او کمک می کند.



آیا این نشانه‌ عقلانیت است؟!

جناب آقای روحانی، ریاست محترم جمهور! 

صحبت‌های شما را دیروز در مجلس شورای اسلامی، هنگام معرفی وزیر پیشنهادی ورزش شنیدم. از اینکه قریب به نیمی از مردم را با این اوصاف ـ «مردم در 24 خرداد به افراط، تفریط، خشونت، خودرایی، تک‌رایی، عدم مشورت و عدم تدبیر رای ندادند و به اعتدال، تدبیر و عقلانیت رای دادند ـ نام بردید، به‌عنوان رئیس دولتی که شعارش اعتدال و تدبیر و حرکت بر مدار عقلانیت است، متعجب شدم. به‌یقین می‌دانید که شما فقط با اختلاف 250هزار رأی نسبت به رؤسای جمهور قبلی که بعضی از آنها با یازده میلیون اختلاف رأی، حقانیت‌شان توسط بعضی از دوستان شما به چالش کشیده شد، بر مسند ریاست جمهوری ایران نشسته‌اید. محکوم کردن حدود هجده میلیون ایرانی ـ 49/3درصد رأی دهندگان ـ‌ به طرفداران افراط، تفریط، خشونت، خودرایی، تک رایی، عدم مشورت و عدم تدبیر به نطر نمی‌رسد با عقلانیت و اعتدالی که شعار شماست، همخوانی و هماهنگی داشته باشد.

جای تأسف است که آزردگان و روی بر گردانندگان از عوامل فتنه 1388 و اصلاح‌طلبان فریب خورده ـ که امروزه تعدادی از آنها به دامن دشمن پناه برده و با اندک متاع دنیایی خودشان را فروخته‌اند ـ این‌گونه مورد بی‌مهری شما قرار گیرند. بی‌شک آنانی که از «خس و خاشاک» نامیدن ایرانی‌های با غیرت ناراحت و نگران بودند، امروز از این اهانت هم نگران هستند.

یادمان باشد که پیروزی و سربلندی این سرزمین در گرو احترام به حقوق همه احاد آن است، چه به شما رأی داده باشند و چه نداده باشند. البته حساب فتنه‌گران و عوامل نفوذی دشمن در این ماجرا جداست. آنها نه به شما رأی دادند و نه رقیبان ‌شما.




اوراقچی اتومبیل!

 
نهم آبان ماه، سی و سومین سالروز عملیات پیروز ذوالفقاریه است. عملیاتی که به تصریح کارشناسان نظامی خارجی و داخلی، اگر به پیروزی نیروهای ایرانی ختم نمی‌شد و نیروهای عراقی می‌توانستند از رودخانه بهمنشیر گذشته و آبادان را تصرف کنند، به‌احتمال قوی جنگ در زمان خیلی کوتاه‌تری به‌نفع دشمن به پایان می‌رسید. نیروهای عراقی اهواز، دزفول، اندیمشک و تعداد دیگری از شهرهای ایران را تصرف و معلوم نبود خط مقدم نبرد را در کجای سرزمین ایران مستقر می‌کردند.

آن روزها گروه رزمی اعزامی از مشهد مقدس با محوریت گردان 153 و به فرماندهی سرهنگ دوم منوچهر کهتری وقتی در حاشیه نخلستان‌های ذوالفقاریه مستقر بود، راننده یک وانت باری که بعدها معلوم شد نامش «دریاقلی» و حرفه‌اش «اوراقچی اتومبیل» بوده، خودش را به فرمانده نیروهای مستقر در منطقه رسانده و خبر ورود نیروهای عراق به ذوالفقاریه را از رودخانه بهمنشیر به سرهنگ اعلام می‌کند.

سرهنگ با نیروهای گردان و سایر یکان‌های همراهش در گروه رزمی، عزمش را جزم کرده و با یورش به نیروهای دشمن ـ که به استعداد دو تیپ رزمی بودند ـ آرزوهای متجاوزین را در نطفه خفه می‌کند. با گذشتن از بهمنشیر، آنها را تعقیب و تا کیلومترها بین دشمن و شهر آبادان فاصله می‌اندازد.

سرهنگ کهتری با اینکه در روز اول نبرد به‌شدت زخمی شده بود، چند روزی بدون اینکه فرصت درآوردن پوتین‌هایش را پیدا کند ـ در خط نبرد مداوا شده ـ شبانه روز در کنار نیروهایش می‌ماند و از دشمن پی در پی تلفات می‌گیرد. وقتی اسرای دشمن به عقبه تخلیه می‌شوند، در بازجویی‌ها از نقشه‌های دشمن در تصرف آبادان و پیشروی به سوی اهواز، ماهشهر و... خبر می‌دهند. خبر شکست دشمن و کشف نقشه‌هایش سیل تشویق‌ها را نثار سرهنگ و نیروهایش می‌کند.

تعدادی از مردم آبادان به پاس احترام به سرهنگ، نوزدان پسرشان را کهتر می‌نامند و از نماینده شهر‌شان می‌خواهند که لایحه‌ای را به مجلس ارائه کند تا نام بهمنشیر را به کهترشیر تغییر دهند. در شهر از او با عنوان «ناجی آبادان» یاد می‌کنند.

سال‌ها بعد که جنگ به‌پایان می‌رسد،‌ فراموش می‌کنیم که سرهنگ کسی است که در سه جنگ با عراق ـ سال‌های 1336، 1347 و 1359ـ حضور داشته و در هر سه جنگ مفتخر به دریافت تشویق و نشان شده است. حالا که در امینت هستیم، احساس می‌کنیم که دیگر نیازی به‌وجود آدم‌هایی مانند او نیست و شاید می‌خواهیم نسل آینده هم نداند که امثال او در جنگ و دفاع از مرزهای این سرزمین حضور داشته‌اند. 

در بزرگداشت قهرمانان نبرد ذوالفقاریه، در سال‌های اخیر می‌بینیم که در ورودی آبادان تندیسی از دریاقلی نصب شده است. در سی‌ و سومین سالگرد این عملیات، مثل سال‌های گذشته، مراسمی برپا و در آن تندیس‌های کوچکی از قهرمانی که فقط در حد رساندن خبر نفوذ دشمن نقش داشته، به شرکت کنندگان هدیه می‌شود. البته سرهنگ که در دریافت نشان‌های جنگ 1359 هم مورد کم‌لطفی قرار گرفته بود،با تذکر رهبر، در فهرست دریافت کنندگان نشان فتح قرار می‌گیرد و سرانجام سرهنگ کهتری با درجه سرتیپی به مراسم‌های سی و سومین پاس‌داشت نبرد ذوالفقاریه و برای گرفتن تندیس دریاقلی دعوت می‌شود!

اینکه از قهرمانی مثل دریاقلی تقدیر می‌شود، سزاوار است؛ لیکن بهتر است بدانیم با نصب این‌گونه تندیس‌ها و پاس‌داشت‌ها فقط به گوشه‌ی کوچکی از تاریخ افتخارات قهرمانان این سرزمین پرداخته‌ایم و با این کار باعث شده‌ایم تا نسل آینده نسبت به قهرمانان واقعی جنگ آگاهی لازم را پیدا نکنند و به تبع آن نبرد ذوالفقاریه و جانفشانی‌های امثال سرهنگ کهتری و افرادش، در لابه‌لای اوراق تاریخ دفاع مقدس به‌فراموشی سپرده شود. 

پ.ن: رهبر انقلاب در حاشیه کتاب «تجاوز که آغاز شد» (که نگاه ناقص و یک‌سویه به جنگ تحمیلی و شرح وقایع آن دارد) نوشته‌اند: «در این ماجرای مهم و تعیین کننده [نبرد ذوالفقاریه] یک گردان از ارتش نیز نقشی بسیار اساسی داشت و فرمانده آن به‌نام سرهنگ کهتری همان روزها به‌خاطر مقاومت شجاعانه و فداکارانه‌اش خیلی معروف شد. کاش از اینها هم در این نوشته یادی شده بود».
 
پ.ن.: امیر سرتیپ کهتری در مصاحبه با روزنامه خراسان و منابع دیگر، می‌گوید: من در ذوالفقاریه، چند روز پوتین از پایم در نیاوردم. وقتی پوتینم را درآوردم، جورابم به پوست پایم چسبیده بود و جدا نمی‌شد. 

زیارت عاشورا و دشمن شناسی

دشمن شناسی و دشمن ستیزی در زیارت عاشورا: زیارت عاشورا، به‌عنوان راهبرد شیعه در برخورد با دوستان و دشمنان اهل بیت(ع)، ویژگی خاص به خود را دارد. در اینجا فقط به چند شاخصه از دشمن‌شناسی و نحوه برخورد با دشمن از منظر زیارت عاشورا اشاره می‌کنیم:

تقیه و رعایت آثار جانبی: در معرفی دشمن باید آثار برخورد با آن را در میان اقشار مختلف جامعه سنجید. اگر معرفی به‌نام وی دشمنی‌ها را افزایش و نیروهای خودی را در فشار بیشتری قرار دهد، لازم است از عنصر «تقیه» در این موارد بهره گرفت. در زیارت عاشورا با وجود اینکه لعن و نفرین برای بعضی از دشمنان نهضت عاشورا، با نام و نشان و یا معرفی خانواده مشخص شده، بعضی هم بدون ذکر نام و عنوان، در لفافه و اشاره معنادار مورد لعن قرار گرفته‌اند که خواننده یا شنونده به‌راحتی می‌تواند آنها را شناسایی کند. (اللهم خص انت اول ظالم باللعن منی و ابدا به اولا ثم العن الثانی و الثالث و الرابع...) پس لعنت با ذکر نام و جایگاه به افرادی که منسوب به پیامبر(ص) و یا نامشان در میان صحابه نوشته شده است، امروز در جامعه مسلمانان به‌صلاح نبوده و با راهبرد زیارت عاشورا همخوانی ندارد. به فتوای بعضی از مراجع معظم تقلید حرام نیز شمرده شده است.

معرفی دانه درشت‌ها: در معرفی افراد دانه درشت یا مؤثر در دشمنی با اسلام و نهضت کربلا، باید نشانی و اشاره‌ها مستقیم و بی‌پرده باشد تا خودی و غیرخودی در تفسیر و تعبیر آنها دچار انحراف نشود. (اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزید بن معاویه) دشمنانی که در اعلام مواضع علیه اهداف انقلاب اسلامی بی‌پرده دشمنی‌شان را اعلام کرده‌اند و جز نابودی نهضت به چیزی راضی نبودند. (مواضع افراد یاد شده در اشعار یزید هنگام مشاهده سر بریده امام حسین(ع)، مواضع معاویه و ابوسفیان در تلاش برای شنیده نشدن نام پیامبر(ص) از مأذنه‌ها، بیان شده است.

نکته(1): به‌نظر می‌رسد امروزه طرح حذف شعار «مرگ بر آمریکا» با استفاده از خاطرات مرده و موارد شبهه‌ناک ـ از سوی هر کس و یا گروهی که باشد ـ‌ مغایر با اهداف انقلاب اسلامی است؛ زیرا آمریکایی‌ها هر روز از روزهای قبل بر دشمنی خود با پیشرفت اهداف انقلاب اصرار ورزیده و از اظهار دشمنی آشکار با انقلاب و موفقیت‌های آن ابایی ندارند.

معرفی منحرفان و گمراهان: در مبارزه با حرکت‌های اصلاحی و نهضت‌های اصیل همیشه گروهی منحرف و فریب‌خورده وجود دارند که از مسیر انقلاب جدا شده و آب به آسیاب دشمن می‌ریزند و با تمام توان در زمین دشمن و علیه نیروهای خودی بازی می‌کنند. این گروه نیز باید به نام و مشخص معرفی شوند. آن هم نه یک بار بلکه مداوم و مستمر. (و لعن الله بن مرجانه و لعن الله عمر بن سعد و لعن الله شمرا... و لعن عبیدالله ابن زیاد و ابن مرجانه و عمر ابن سعد و شمرا)

باید از عمر سعد که روزی همبازی و همراه امام حسین(ع) بود و از شمر که شانه به شانه حسین(ع) ـ قریب به 27 ماه ـ در جنگ صفین جنگیده و امتیاز جانبازی را در سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) کسب کرده، به دلیل گرایش به زرق و برق دنیا و لجاجت و عقده‌گشایی در برخورد با اهل بیت(ع) با ذکر نام و عنوان یاد کرد.

معرفی خانواده‌ها در دشمنی با نهضت: در جبهه مخالفین انقلاب و نهضت‌های حقیقت‌خواه، گاهی بعضی‌ها با خانواده و تیره و تبار به‌عرصه مبارزه با انقلاب و اهداف آن وارد می‌شوند. راهبرد زیارت عاشورا این است که نام این خاندان‌ها نیز باید صریح افشا شود تا نیروهای خودی از نفوذ و آسیب آنها در امان باشند، حتی اوصاف ننگین آنها مثل ویژه‌خواری، جگرخواری و... را باید نام برد. (و لعن آل زیاد و آل مروان و لعن الله بنی امیه قاطبه... آل ابی سفیان و آل مروان... و ابن اکله الاکباد). 

این‌قبیل خانواده‌ها را در مسیر مبارزه با انقلاب اسلامی ایران و دست‌اندازی آنها به گلوگاه‌های اقتصادی کشور در رسیدن به اهداف شوم می‌توان به عیان مشاهده کرد. خداوند ما را از شر آنها در امان دارد.

نکته(2): (اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک) این فراز از زیارت عاشورا دایره معرفی دشمن را فراتر از افراد حاضر دشمن در صحنه نبرد گرفته و به تعبیر بعضی از کارشناسان مذهبی و مراجع معظم تقلید، گاهی می‌تواند افراد درون جبهه خودی ـ خواننده و معتقد به زیارت عاشورا ـ را هم در بر بگیرد. مثل اینکه: اگر کسی حق امام را از مال خود ـ پرداخت خمس و زکات ـ نپردازد، در ردیف افراد ظالم در حق محمد و آل محمد محسوب شده و خودش به خودش لعنت می‌فرستد.

حماقت سلفی

حماقت مثال زدنی: چند سال پیش در خبرها خواندم که نیروهای امنیتی پاکستان، مدرسه‌ای را با دویست شاگرد پسر در منطقه تحت پوشش طالبان کشف کرده‌اند که بچه‌های بین 8 تا 12 سال را در آنجا آموزش‌های انتحاری می‌دادند. در تحقیقات مشخص شده بود که این بچه‌ها را نیروهای طالبان با پول‌های بادآورده وهابیون عربستان از خانواده‌های فقیر افغانی و پاکستانی بین 100 تا 400 دلار خریداری و به آنجا منتقل کرده‌اند. مسئولان اطلاعات به این نکته نیز تأکید کرده بودند که تعداد زیادی از این قبیل مدارس در پاکستان و افغانستان در نقاط مختلف توسط وهابیون دایر و اداره می‌شود.

در سال‌های گذشته منتظر بودم تا محصول این مدارس را در صحنه‌های سیاسی و بین‌المللی ببینم. شاگردان بی‌چاره‌ای که براساس آموزه‌های جاهلی «سلفی ـ وهابی» آموزش دیده و به‌شوق رسیدن به حورالعین و... حاضر به انجام هرکاری هستند،‌ از کشتن زن‌ها و بچه‌ها در بازار و خیابان گرفته تا ازدواج با مادر و خواهر خود.

چند روز پیش در خبری خواندم یکی از این آموزش دیدگان را در حالی‌که مقدار زیادی مواد منفجره به خود بسته بود و می‌خواست زائران کربلای حسینی را به شهادت برساند، دستگیر کرده‌اند. طرف اصرار داشته که زودتر او را بکشند. وقتی دلیل اصرارش می‌پرسند، می‌گوید: «شیخ ما گفته که وقتی کشته شویم، مستقیم به بهشت می‌رویم و 72تن از حورالعین در انتظار هر یک از ما هستند تا ما را به کام دل برسانند.

جالب اینجا بود که وقتی او را بازدید بدنی می‌کردند، متوجه شدند که یک قوطی آهنی ضخیمی را در وسط پایش گذاشته و آلت تناسلی‌اش را در میان آن محکم جاسازی و پنهان کرده است تا هنگام انفجار کمربند انفجاری، آسیبی به آلتش نرسد و وقتی وارد بهشت شد، بتواند با حورالعین‌ها ازدواج کند. در قرن بیست و یکم و جاهلیت به این مدرنی، فقط از تفکر سلفی و وهابی بر‌می‌آید و بس.   

زیارت عاشورا (1)

زیارت عاشورا تحفه‌ای از آسمان: آنچه در روایت علقمه حضرمی که از امام باقر(ع) نقل شده، نشان می‌دهد، این است که زیارت عاشورا، حدیث قدسی است و جناب جبرئیل آن را از سوی حضرت حق به پیامبر خاتم(ص) انشاء کرده است. حضرت محمد(ص) این حدیث را به امام علی(ع) و او به فرزندانش آموخته تا امام باقر(ع) که آن را در مقابل درخواست علقمه بن محمد حضرمی برای دعایی که بتواند با آن امام حسین(ع) را از راه دور زیارت کند، انشاء فرموده‌اند.

با تأمل در معنا و مفهوم این حدیث قدسی به‌خوبی می‌توان فهمید که مفاهیم آن دلالت بر راهبرد شیعه علوی در تبیین وظیفه‌ در مقابل دوستان و دشمنان مکتب دارد. راهبردی که خدای حسین(ع) آن را انشاء و رسول خاتم(ص) و جانشینان برحق بعد از وی یکی پس از دیگری در نشر و تبیین آن کوشیده‌اند. برای خواندن، فهمیدن و عمل به آن در منابع مختلف آثار، اجر و پاداش‌های ویژه‌ای بیان شده است که قابل مقایسه با سایر زیارت‌ها و دعاهای رسیده نیست. به بعضی از آنها در پُست‌های بعدی اشاره خواهیم کرد.

این حدیث شریف را جناب ابن قولویه (-368) در کتاب کامل الزیاره و شیخ طوسی (460-385) در مصباح المتهجد با ذکر راویان نقل کرده‌اند.

عاشورا و کج اندیشان (3)

خرافه‌گرایی و تعصب کور: در خبرهای دنیای مجازی خواندم که گروهی در استان مرکزی اقدام به تشکیل هیئتی به‌نام «متوسلین به ذوالجناح» کرده‌اند. این خبر برایم یادآور ماجرای آن دو دوستی بود که روزی برای خواندن نماز وارد مسجد شدند. اولی که قامت بست، گفت: «الله‌اکبر، خمینی رهبر». بعد از تمام شدن نماز، دومی به او اعتراض کرد و گفت: «مرد حسابی! نماز که جای شعار دادن نیست، کجا گفته‌اند که «خمینی رهبر» جزء اذکار نماز است؟ نمازت باطل است و باید دوباره بخوانی». اولی نگاهی به او انداخت و چیزی نگفت. با ناراحتی برخاست و برای نماز عصر قامت بست. گفت: «الله‌اکبر، خمینی رهبر» و با انگشت به دوستش اشاره کرد و ادامه داد: «مرگ بر ضدولایت فقیه».

خبر تشکیل چنین هیئتی از طرف هرکسی که باشد، در صورت صحت، نشان از تعصب کور و توسل بدون معرفت به ساحت مقدس ائمه اطهار(ع)، به‌ویژه شهدای کربلا دارد. هرچند امروزه گروهی کاسبکار با فروش متاع دین، اعتقادات مقدس مردم را از سر جهالت و یا مزدوری بیگانه به سخره گرفته و با واق واق کردند در مراسم  عزارداری و سینه‌زنی، یا حتی آرزوی سگ درگاه ائمه شدن ـ آن هم در صحن شریف امام هشتم(ع) ـ را می‌کنند و بر این بی‌خبری خود نیز اصرار دارند. آنها بی‌خبر از اینکه قرآن و سایر متون دینی که از اولیای دین به ما رسیده است، از ما می‌خواهند که انسان و پیرو خوب برای ائمه اطهار(ع) باشیم نه سگ و گربه درگاهشان. اگر قرار است به این توسل‌ها به بهشت برویم، باید بدانیم که بهشت جای سگ و اسب و غیره نیست. معلوم نیست توسل به این حیوانات شما را به کجا ببرد و سر سفره چه کسی بنشاند.

یادمان باشد، امروز استکبار جهانی با سوء استفاده از عواطف پاک گروهی از دوستان کم‌معرفت و به‌کار گرفتن وهابی‌ها، بهایی‌ها، سلفی‌ها و... در یک کلام، دشمنان مکتب انسان‌ساز ائمه‌ اطهار(ع) تمام خدعه‌ها و نیرنگ‌هایش را برای شکستن و نابودی این مکتب نورانی به‌کار گرفته است. به هوش باشیم تا در زمین دشمن بازی نکنیم و سرباز ارتش شیطان نباشیم.

جهنم نذری

جهنم نذری چرا؟ بزرگی می‌گقت: روزی در محضر حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی ـ مرجع تقلید جهان تشیع ـ نشسته بودیم که تعدادی از گردانندگان هیئت‌های مذهبی تهران به محضر ایشان شرفیاب شدند. پس از سلام و اظهار ارادت، یکی از آنها خطاب به حضرت آیت‌الله گفتند:

ـ حضرت آقا! امروز از شهر تهران با این جمع، شرفیاب شدیم تا از رهنمودهای حضرت‌عالی در خصوص چگونگی پاسداشت ایام محرم و عزاداری سید و سالار شهیدان بهره بگیریم. منتظر اوامر شما هستیم.

حضرت آیت‌الله بروجردی نگاهی به جمع حاضر کردند و به‌این مضمون فرمودند:

ـ من به‌عنوان یک کارشناسی دین و مرجع تقلید شما می‌گویم که حضور مردان با تن برهنه ـ بدون پیراهن ـ در دسته‌های عزداری که زنان نیز آنها را تماشا کنند، خلاف شرع است و شارع مقدس راضی به انجام چنین عزاداری‌هایی نیست.

سرکرده هیئتی‌ها بدون درنگ برخاست و گفت:

ـ حضرت آقا!‌ ما در امور شرعی در سال یازده ماه از شما تقلید و یک ماه محرم را براساس اجتهاد خودمان عمل می‌کنیم. بهشت و جهنم آن را هم به جان می‌خریم.

آقای بروجردی با شنیدن این حرف، با تأسف به پشت دست‌شان زدند و دیگر چیزی نفرمودند.

یکی از علما با ناراحتی گفت:

ـ حاصل این عزاداری‌ها چیزی جز جهنم نذری نیست که شما آن را به جان می‌خرید.

این روز‌ها که دسته‌های سینه‌زنی در خیابان‌ها و کوچه‌های شهرمان به‌نشان اظهار ارادت به سالار شهیدان شکل گرفته‌اند، لازم است بدانیم که اصل عزاداری یک عمل مستحب است، لیکن آزار و اذیت مردم ـ با صدای وحشتناک طبل‌های عزا که هر روز بر قطر و صدای آنها افزوده می‌شودـ یک حرام قطعی و مسلم است. ما دوستان اهل بیت‌(ع) موظفیم برای دوری از کارهای حرام و انجام واجبات در صورت تزاحم مستحب‌ها، کارهای مستحب را ترک کنیم. عمل به اجتهاد شخصی معلوم نیست جهنم نذری در پی نداشته باشد.

امام حسین(ع) و بوی سیب


چه ارتباطی بین امام حسین(ع) و بوی سیب وجود دارد؟ در میان جمعی از دوستان، کسی سؤال کرد که چرا صدا و سیما، روزنامه‌ها و مجلات و مداح‌ها از بوی سیب می‌گویند و می‌نویسند و به‌گونه‌ای آن را به امام حسین(ع) ارتباط می‌دهند. از میان جمع کسی پاسخ را نمی‌دانست. فکر کردم شاید این سؤال خیلی از دوستان امام حسین(ع) باشد. تصمیم گرفتم، حدیثی را که پاسخ این سؤال را می‌دهد، برای شما علاقه‌مندان به اهل‌بیت(ع) تقدیم کنم.

متن حدیث: ام سلمه روایت کرده است:

روزی جبرئیل به‌صورت «دحیه‌ی کلبی» ـ از اصحاب پیامبر(ص) که بسیار زیبا بود ـ خدمت حضرت رسول خدا(ص) آمد و در نزد آن حضرت نشست. ناگاه حسن و حسین(ع) داخل شدند. به‌گمان اینکه جبرئیل همان دحیه است، نزدیک او آمدند و از وی هدیه‌ای طلبیدند. جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد و یک سیب، یک به و یک انار برایشان آورد و به‌آنها داد. چون آنها میوه‌ها را دیدند، شاد شدند و با آن میوه‌ها به‌خدمت پیامبر(ص) رفتند.

حضرت میوه‌ها را از آن دو گرفت و بویید و به‌آنها بازگرداند و فرمود: به‌نزد مادرتان ببرید، ولی اگر به پیش پدرتان ببرید، بهتر است.

آنچه حضرت فرموده بود، آن دو عمل کردند و از آن میوه‌ها نخوردند تا پیامبر(ص) تشریف آورد و باهم تناول کردند. پس هرچه از آنها می‌خوردند، باز به حال اول باز می‌گشت. به همان حال بودند تا اینکه رسول خدا(ص) از دنیا رفت.

امام حسین(ع) پس از فوت پیامبر(ص) فرمود: تغییری در میوه‌ها به‌وجود نیامد، تا اینکه فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) از دنیا رفت، چون آن بزرگوار شهید شد، «انار» مفقود شد. و سیب و به در دوران حیات پدرم علی(ع) باقی ماندند! چون امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید، «به» نیز مفقود شد و سیب به همان شکل نزد حسن(ع) باقی ماند تا اینکه او نیز براثر سم به شهادت رسید. آن سیب ماند تا زمانی که آب را بر ما ـ در کربلا ـ بستند. هر وقت تشنه می‌شدم، آن سیب را می‌بوییدم و التهاب تشنگی‌ام کاسته می‌شد. چون تشنگی بالا گرفت، آن را به‌دندان گرفتم و به هلاکت یقین کردم.

امام زین‌العابدین(ع) می‌فرماید: من این مطلب را ساعتی پیش از شهادت پدرم از وی شنیدم، چون شهید شد، بوی آن سیب در مقتل او پیچیده بود، اما هرچه گشتم، آن را نیافتم. من هر وقت به زیارت او کنار قبرش می‌روم، بوی آن سیب را از قبر مطهرش استشمام می‌کنم؛ پس هریک از شیعیان مخلص ما که در وقت سحر به زیارت قبر آن حضرت رود، بوی خوش آن سیب را از ضریح منور احساس می‌کند.(1)

1) این حدیث را تاریخ جامع زندگانی امام حسین(ع) در ص59، روضه الواعظین در ص 159 و طریحی در ص 157 نقل کرده‌اند.