جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «دفاع مقدس» ثبت شده است

آمارها، آیینه‌ی حقیقت‌نما !

به‌مناسبت سی و پنجمین سالگرد انقلاب اسلامی

می دانیم که به‌دلیل به‌هم ریختگی اوضاع در آغاز هر انقلابی و عدم تسلط ارگان‌ها و نهادهای ذی‌ربط به امور، در بعضی موارد آمارها دقیق و واقعی بیان نمی‌شوند، گاهی هم از سر تحقیر و تضعیف نیروهای معارض و مخالف انقلاب با اغراق بیان می‌شوند. به‌طور نمونه در ابتدای انقلاب  اسلامی شنیدیم که مخبر کمیسیون ویژه‌ی دوره‌ی اول مجلس شورای اسلامی برای نشان دادن خشنونت ارتش شاهنشاهی، آمار شهدای هفدهم شهریور 1357 را که 64نفر بودند، 70هزار نفر اعلام می‌کند. البته نباید فراموش‌ کنیم که‌ زیادی و کمی‌ آمار شهدا در فرهنگ دینی و قرآنی ما تفاوتی ندارد؛ زیرا که‌ کشتن‌ یک‌ بی‌گناه‌ برابر کشتن‌ همه‌ی‌ مردم‌ است،‌ چنانکه‌ حیات بخشیدن‌ نفسی‌ برابر است‌ با زندگی بخشیدن به همه‌ی مردم.

یادمان باشد که برای پیروزی و بقای انقلاب اسلامی بیش از 220هزار نفر شهید، 400هزار نفر جانباز و 42هزار نفر آزاده از مردم غیور این سرزمین حضور داشته‌ و هم‌اکنون بیش از ده هزار نفر از آنها مفقودالاثرند.

ای وای دخترانم!

زن میانسال، دو سه روزی بود که چیزی نمی‌خورد و پشت پنجره‌ی اتاق ساختمان اسکان نجات یافتگان از دست سربازان بعثی در گیلان غرب، نشسته و فقط زار می‌زد. دو دستش را روی سر گذاشته و مداوم می‌گفت: وای دخترانم، وای دخترانم. زن‌های دیگری دوره‌اش کردند و با اصرار خواستند که از سرنوشت دخترانش بگوید، گفت:

نورعلی، یوسفی دیگر

چند روزی به امتحانات پایان سال نمانده بود. برای کمک به همکلاسی‌اش، بعدازظهرها به خانه‌ی آنها می‌رفت تا در درس ریاضی هم مشکلات او را حل کند و هم خودش پاسخ تمرین‌ها را خوب مرور کند. خواهر دوستش هم گاهی به جمع آنها می‌پیوست و با آنها درس و مشق‌هایش را مرور می‌کرد.

یکی از روزها که پدر و مادر همکلاسی‌اش به میهمانی رفته و پسر و دخترشان را به‌خاطر درس و مشق نبرده بودند، نورعلی هم به سراغ همکلاسی‌اش رفت. ساعتی از تمرین حل کردن و پرسش و پاسخ گذشته بود که دوستش گفت: «هوس بربری داغ با پنیر کرده‌ام، تا تو این تمرین‌ها حل کنی، من یک بربری بگیرم برگردم.»

الاغ ناجی

چند هفته‌ای بیشتر از هجوم نیروهای عراقی به غرب کشور نگذشته بود که با دیدن مقاومت نیروهای ایرانی زمین‌گیر شدند. چند روزی هر دو جبهه آرام شد و دیگر از صدای توپ و خمپاره خبری نبود. گاه به گاهی صدای تک‌تیر اسلحه‌های سبک بود که در فضای سرد و زمستانی منطقه توجه بچه‌ها را به جبهه‌ی مقابل جلب می‌کرد.
آرامش خط باعث شده بود که بچه‌ها با سرما کنار بیاییند و شب‌ها با آسایش بیشتری بخوابند. برای غافلگیر نشدن نیروها هر شب تعدادی از بچه‌ها در دیدگاه‌ها نگهبانی می‌دادند و خطوط مقابل را خوب می‌پاییدند. یکی از آن شب‌ها نوبت نگهبانی من و جواد بود که به دیدگاه برویم. شب از نیمه گذشته بود و هوای سرد آزارمان می‌داد. گاهی قدم می‌زدیم و گاهی گوشه‌ی سنگر کز می‌کردیم. در یکی از همان برخاستن و نشستن‌ها بود که از جبهه‌ی مقابل سیاهی را دیدم که به سمت ما می‌آید.

ما هم این‌گونه باشیم

با ورود صلیب سرخی‌ها به ارودگاه، به دستور سرهنگ عراقی، اسرا را مرتب و منظم در محوطه جمع کرده بودند. نمایندگان صلیب سرخ بعضی از اسرا را انتخاب و سؤال‌هایی از آنها در خصوص رفتار عراقی و رعایت مقررات ژنو و... می‌پرسیدند. یکی از آنها مقابل آقای ابوترابی ایستاد و از اوضاع ارودگاه پرسید. سید برای اینکه دروغ نگوید، حرف را عوض کرد و چیزهای دیگر در پاسخ گفت. نماینده صلیب سرخ از شکنجه در اردوگاه پرسید و چند سؤال دیگر؛ اما سید از پاسخ آنها طرفه رفت و حرف‌هایی را زد که ارتباطی به پاسخ سؤال‌ها نداشت.

ریشه‌های بسیج


ورودیه: شجره‌ی طیبه‌ی بسیج از عطایا و الطاف خاص الهی به انقلاب اسلامی بود که با ابتکار شهید علی صیاد شیرازی و تعدادی از دوستداران انقلاب، نصیب ایران اسلامی شد و بعد‌ها با رهنمودهای داهیانه‌ی امام خمینی(ره) به رشد و بالندگی رسید. آنچه مرا وادار به نوشتن این مختصر کرد، نگاهی به چگونگی تشکیل و سازمان‌دهی این سازمان و توسعه و پایداریش است، در کنار یادآوری از آنانی که هوشمندانه این سازمان را بنیاد نهادند. دیگر اینکه در  سال‌های گذشته، هیچ‌گاه مسئولان و متصدیان این سازمان، رسانه‌ها و حتی ارتشیان محجوب مؤثر در تشکیل نهاد بسیج، در این خصوص مطلبی را بیان نکرده‌اند تا مردم فهیم ایران و همچنین بسیجیان عزیز نسبت به چگونگی تشکیل و سازمان‌دهی این نهاد الهی آگاهی داشته و با بنیانگذاران اصلی آن آشنا شوند. به این دلیل بود که به‌عنوان یک کهنه بسیجی، کسی که قریب به یک دهه از بهترین دوران زندگی‌اش _ از سال 1360 تا 1369 از 22تا 32 سالگی ـ را ـ در فراز و فرودهای جنگ تحمیلی ـ در عین خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان فرمانده گروه مقاومت یکی از پایگاه‌های بسیج و کسی که به جرم بسیجی بودن از دو توطئه‌ی ترور منافقین جان سالم بدر برده، مطالبی را در بزرگداشت این عزیزان بنویسم:

اوراقچی اتومبیل!

 
نهم آبان ماه، سی و سومین سالروز عملیات پیروز ذوالفقاریه است. عملیاتی که به تصریح کارشناسان نظامی خارجی و داخلی، اگر به پیروزی نیروهای ایرانی ختم نمی‌شد و نیروهای عراقی می‌توانستند از رودخانه بهمنشیر گذشته و آبادان را تصرف کنند، به‌احتمال قوی جنگ در زمان خیلی کوتاه‌تری به‌نفع دشمن به پایان می‌رسید. نیروهای عراقی اهواز، دزفول، اندیمشک و تعداد دیگری از شهرهای ایران را تصرف و معلوم نبود خط مقدم نبرد را در کجای سرزمین ایران مستقر می‌کردند.

آن روزها گروه رزمی اعزامی از مشهد مقدس با محوریت گردان 153 و به فرماندهی سرهنگ دوم منوچهر کهتری وقتی در حاشیه نخلستان‌های ذوالفقاریه مستقر بود، راننده یک وانت باری که بعدها معلوم شد نامش «دریاقلی» و حرفه‌اش «اوراقچی اتومبیل» بوده، خودش را به فرمانده نیروهای مستقر در منطقه رسانده و خبر ورود نیروهای عراق به ذوالفقاریه را از رودخانه بهمنشیر به سرهنگ اعلام می‌کند.

سرهنگ با نیروهای گردان و سایر یکان‌های همراهش در گروه رزمی، عزمش را جزم کرده و با یورش به نیروهای دشمن ـ که به استعداد دو تیپ رزمی بودند ـ آرزوهای متجاوزین را در نطفه خفه می‌کند. با گذشتن از بهمنشیر، آنها را تعقیب و تا کیلومترها بین دشمن و شهر آبادان فاصله می‌اندازد.

سرهنگ کهتری با اینکه در روز اول نبرد به‌شدت زخمی شده بود، چند روزی بدون اینکه فرصت درآوردن پوتین‌هایش را پیدا کند ـ در خط نبرد مداوا شده ـ شبانه روز در کنار نیروهایش می‌ماند و از دشمن پی در پی تلفات می‌گیرد. وقتی اسرای دشمن به عقبه تخلیه می‌شوند، در بازجویی‌ها از نقشه‌های دشمن در تصرف آبادان و پیشروی به سوی اهواز، ماهشهر و... خبر می‌دهند. خبر شکست دشمن و کشف نقشه‌هایش سیل تشویق‌ها را نثار سرهنگ و نیروهایش می‌کند.

تعدادی از مردم آبادان به پاس احترام به سرهنگ، نوزدان پسرشان را کهتر می‌نامند و از نماینده شهر‌شان می‌خواهند که لایحه‌ای را به مجلس ارائه کند تا نام بهمنشیر را به کهترشیر تغییر دهند. در شهر از او با عنوان «ناجی آبادان» یاد می‌کنند.

سال‌ها بعد که جنگ به‌پایان می‌رسد،‌ فراموش می‌کنیم که سرهنگ کسی است که در سه جنگ با عراق ـ سال‌های 1336، 1347 و 1359ـ حضور داشته و در هر سه جنگ مفتخر به دریافت تشویق و نشان شده است. حالا که در امینت هستیم، احساس می‌کنیم که دیگر نیازی به‌وجود آدم‌هایی مانند او نیست و شاید می‌خواهیم نسل آینده هم نداند که امثال او در جنگ و دفاع از مرزهای این سرزمین حضور داشته‌اند. 

در بزرگداشت قهرمانان نبرد ذوالفقاریه، در سال‌های اخیر می‌بینیم که در ورودی آبادان تندیسی از دریاقلی نصب شده است. در سی‌ و سومین سالگرد این عملیات، مثل سال‌های گذشته، مراسمی برپا و در آن تندیس‌های کوچکی از قهرمانی که فقط در حد رساندن خبر نفوذ دشمن نقش داشته، به شرکت کنندگان هدیه می‌شود. البته سرهنگ که در دریافت نشان‌های جنگ 1359 هم مورد کم‌لطفی قرار گرفته بود،با تذکر رهبر، در فهرست دریافت کنندگان نشان فتح قرار می‌گیرد و سرانجام سرهنگ کهتری با درجه سرتیپی به مراسم‌های سی و سومین پاس‌داشت نبرد ذوالفقاریه و برای گرفتن تندیس دریاقلی دعوت می‌شود!

اینکه از قهرمانی مثل دریاقلی تقدیر می‌شود، سزاوار است؛ لیکن بهتر است بدانیم با نصب این‌گونه تندیس‌ها و پاس‌داشت‌ها فقط به گوشه‌ی کوچکی از تاریخ افتخارات قهرمانان این سرزمین پرداخته‌ایم و با این کار باعث شده‌ایم تا نسل آینده نسبت به قهرمانان واقعی جنگ آگاهی لازم را پیدا نکنند و به تبع آن نبرد ذوالفقاریه و جانفشانی‌های امثال سرهنگ کهتری و افرادش، در لابه‌لای اوراق تاریخ دفاع مقدس به‌فراموشی سپرده شود. 

پ.ن: رهبر انقلاب در حاشیه کتاب «تجاوز که آغاز شد» (که نگاه ناقص و یک‌سویه به جنگ تحمیلی و شرح وقایع آن دارد) نوشته‌اند: «در این ماجرای مهم و تعیین کننده [نبرد ذوالفقاریه] یک گردان از ارتش نیز نقشی بسیار اساسی داشت و فرمانده آن به‌نام سرهنگ کهتری همان روزها به‌خاطر مقاومت شجاعانه و فداکارانه‌اش خیلی معروف شد. کاش از اینها هم در این نوشته یادی شده بود».
 
پ.ن.: امیر سرتیپ کهتری در مصاحبه با روزنامه خراسان و منابع دیگر، می‌گوید: من در ذوالفقاریه، چند روز پوتین از پایم در نیاوردم. وقتی پوتینم را درآوردم، جورابم به پوست پایم چسبیده بود و جدا نمی‌شد.