جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین(ع)» ثبت شده است

ما و امام حسین(ع)

در شرح وقایع روز عاشورا می‌خوانیم: وقتی جناب علی‌اکبر(ع) در معرکه‌ی نبرد از اسب به‌زمین افتاد، امام حسین(ع) به یاری وی آمد. از اسب پیاده شده و صورت بر صورت جوانش نهاد و فرمود: «یا علی! علی الدنیا بعدک العفا؛ علی جان! بعد از تو خاک بر سر دنیا» سپس برخاست و خطاب به جوانان بنی‌هاشم فرمود: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را بر دارید.» پیرو همین خطاب است که امروز ما می‌خوانیم:‌جوانان بنی هاشم بیایید/ علی را بر در خیمه رسانید.

فقهای معظم شیعه و کارشناسان تاریخ و فقه مذهب نورانی شیعه در خصوص اینکه چرا اباعبدالله الحسین(ع) برخلاف سایر شهدا، خودشان علی‌اکبر(ع) را به سمت خیمه‌ی شهدا نبردند و در آن بحبوحه‌ی نبرد از دیگران خواستند که وی را به خیمه‌ی شهدا ببرند، نوشته‌اند: «مکروه است پدر زیر تابوت جنازه‌ی پسر جوانش برود و امام حسین(ع) برای اجتناب از این مکروه از دیگران خواست که جنازه‌ی علی‌اکبر(ع) را به‌سوی خیمه ببرند

فرازهایی از زیارت اربعین

زیارت اربعین از جمله زیارت‌هایی است که از لحاظ سند متقن، عالی و بدون اشکال است. جناب شیخ طوسی این زیارت را از سلسله راویانی نقل کرده که همگی از اعاظم و بزرگان روایت کننده‌ی حدیث هستند. برای کاربردی کردن مفاهیم این زیارتنامه در زندگی‌مان به چند فراز کوتاه از این زیارتنامه اشاره می‌کنیم:

السلام علی الحسین المظلوم الشهید: سلام بر حسین مظلوم شهید.

اللهم انی اشهد انه ... صفیک و ابن صفیک: خداوندا گواهی می‌دهم که حسین برگزیده‌ی تو و فرزند برگزیده‌ی توست.

و جعلته سیدا من السادة و قائدا من القادة: خداوندا! حسین را آقایی از آقایان و رهبری از رهبران قرار دادی.

و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة: حسین، جانش را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی برهاند.

اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره: حسین جان! گواهی می‌دهم که تو در صلب‌های بلند مرتبه و رحم‌های پاک نوری بودی.

اشهد انک من دعائم الدین و ارکان المسلمین و معقل المؤمنین: گواهی می‌دهم که تو از ستون‌های دین و پایه‌های مسلمانان و پناهگاه مردم مؤمن هستی.

فمعکم معکم لامع عدوکم: پس با شمایم نه با دشمنان شما.

و قد توازر علیه من غرته الدنیا: دشمنان حسین، در حالی‌ علیه او باهم متحد شدند که دنیا مغرورشان کرد.

اللهم فالعنهم لعنا وبیلا و عذبهم عذابا الیما: خدایا دشمنان حسین را لعنت کن لعنتی سنگین و عذابشان کن، عذابی دردناک.

همیشه حسینی باشیم و حسینی زندگی کنیم!

دیدنی‌های اربعین

تمام بساطش چند پیت بیست لیتری آب، یک اجاق گاز، یک دیگ، یک طشت،‌یک آفتابه و یک صندلی بود که همه را با یک گاری دستی آورده و کنار جاده چیده بود. تمام خانواده‌اش هم با او آمده بودند. همسرش پای اجاق گاز آب گرم می‌کرد و دخترش با التماس از زائران کربلا می‌خواست تا لحظه‌ای روی صندلی بنشینند تا پدرش پای آنها را بشوید و روغن بزند.

زائر که روی صندلی می‌نشست، پسر کفش‌هایش را در می‌آورد خوب واکس می‌زد و اگر نیاز به تعمیر داشت،‌ سعی می‌کرد آنها را تا تمیز شدن پای صاحبش، تعمیر و آماده کند. پدر به‌آرامی پاها را در میان آب ولرم طشت می‌گذاشت و با عشق و شوقی خاص آنها را می‌شست.

نقش عُمَر در شهادت امام حسین(ع)

یک خاطره: سال 1364 در دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی تعدادی از دانشجویان ورودی سال‌های 62، 63 و 64 با همت جمعی از دانشجویان، روزهای دوشنبه در یکی از کلاس‌های خالی جلسه‌ی بحث و بررسی در باره‌ی شیعه و سنی ـ به‌ویژه حایگاه احادیث غدیر، منزلت و اخوت ـ را آغاز کردند. خبر این بحث‌ها به دانشکده‌های دیگر که رفت، تعداد حاضرین در مباحث به بیش از 40 نفر رسید. بعد از ده، دوازده جلسه آقای حبیبی که مثل من از ورودی‌های 1362 و شیعه‌ی اهل تحقیق و پژوهش کرمانشاهی بود، مدارکی را از منابع اهل سنت ارائه کرد که نقش عمر،‌ خلیفه‌ی دوم را در پدیدآمدن واقعه‌ی کربلا و ارتباط مخفی وی با یهودیان،‌ به‌ویژه یهودیان صهیونیست بنی قریظه داشته و در ایجاد انحراف جامعه‌ی اسلامی به خواست و نقشه‌ی آنها عمل کرده است. این سند و ادامه‌ی بحث‌ها به مذاق دوستان سنی مذهب خوش نیامد و جلسه را به آشوب کشیدند. با تهدید آقای حبیبی به اینکه در صورت برقراری جلسه‌ها، او را خواهند کشت، جلسه‌ها تعطیل شد. بعدها آقای حبیبی قول داد که مدارکش را تکثیر و بین بچه‌ها پخش کند که با رفتن او از دانشگاه، این اتفاق نیفتاد.

شب گذشته ـ براساس برنامه‌ی سالانه‌ای که در ماه محرم دارم و سعی می‌کنم حدود یک‌هزار صفحه یا بیشتر کتاب در باره‌ی واقعه کربلا مطالعه کنم ـ مشغول مطالعه‌ی کتاب «معالی السبطین» بودم که به روایت جالبی در این خصوص برخورد کردم. روایت این بود: