جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

۱۸ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

اگر مادرت می‌رفت!

مطالب درسی و منبرهای ابوحنفیه[1]، از شاگردان امام صادق(ع) و بنیان‌گذار مذهبی حنفی‌ ـ شاخه‌ای از اهل سنت ـ در روزگار امام صادق(ع) گل کرده بود و بعضی‌ها دوست داشتن پای درس و بحث وی بنشینند.

روزی یکی از شاکردان امام صادق(ع) تصمیم گرفت به‌جای شرکت در کلاس امام(ع) به مدرسة ابوحنفیه برود و پای درس وی حاضر شود. از سر کنجکاوی راهش را کج کرد و رفت مدرسه‌ی ابوحنفیه. وارد مدرسه شد و دست به دستگیرة در گذاشت تا وارد کلاس شود. قبل از باز کردن در، کمی با خود نجوا کرد:


Image result for ‫ماهواره و تهاجم فرهنگی‬‎           

«

بی‌غیرتی، تحفه‌ی ماهواره!

آنچه شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی زبانان در بشقاب‌های گدایی (دیش‌های) مشتریانشان می‌ریزند:
کاری می‌کنیم که ایرانی‌ها زنان‌شان را به‌نمایش بگذارند +عکس
تا سال ۲۰۲۰ کاری می‌کنیم که مردهای ایرانی خودشان زن‌هایشان را برای نمایش دادن از خانه بیرون بفرستند.

2

گندِ نمک!

  خدا رحمت کند قدیمی‌ها را که با زبان ضرب‌المثل بسیاری از حقایق و ناگفتنی‌ها را به شیوایی بیان می‌کردند. ضرب‌المثل زیبای «هرچه بگندد نمکش می‌زنند/ وای به روزی که بگندد نمک) به‌نظر بهترین گزینه برای توصیف این خبر است که این روزها در صفحه‌های خبری روزنامه نشسته است:
معاون
پارلمانی رئیس جمهوری در یک برنامه زنده‌ی تلویزیونی، به سانسور سخنان خود واکنش نشان داد. در برنامه‌ی زنده‌ی «شب آفتابی» در شبکه‌ی تهران، حجت‌الاسلام مجید انصاری میهمان برنامه بود که درباره‌ی ارتباط دولت و مجلس به سؤالات مجری پاسخ می‌داد. با این حال در بخشی از برنامه مصاحبه‌ی ضبط شده با انصاری در دفتر کارش پخش شد که وی درباره‌ی مسائل مختلف از جمله موسیقی صحبت کرد. او در پاسخ به سؤالی درباره‌ی خواننده‌های مورد علاقه‌اش گفت: به موسیقی علاقه‌مندم و خصوصاً موسیقی سنتی ایرانی را همواره گوش می‌کنم. انصاری از هنرمندانی همچون شهرام ناظری، حسام‌الدین سراج و مختاباد که آهنگشان را گوش می‌کند نام برد. این در حالی است که وقتی دوباره گفت‌و‌گوی زنده آغاز شد، انصاری با تعجب خطاب به مجری گفت: برایم عجیب است همکاران شما چطور نام استاد شجریان را از گفته‌های من حذف کردند؟ من آنجا گفتم بیشتر آهنگ‌های استاد شجریان را گوش می‌کنم. محمود احمدی مجری این برنامه هم در واکنش گفت: اشکال ندارد حالا دو بار اسم ایشان را آوردید.

شیاطین رها شده!

آنچه متون تاریخی نشان می‌دهند، این است که از زمان حضرت ابراهیم(ع) آیین میترائیسم اولین و کهن‌ترین آیین مشرکانه‌ی دنیاست که نمادهای شیطان‌پرستی را ترویج می‌دهد، یعنی می‌توانیم بگوییم که میترائیسم اولین آیین شیطان‌پرستی جهان است که در مقابل دین توحیدی حضرت ابراهیم(ع) فعالیت خود را شروع کرده است. (کتاب ملک سلیمان ملک مهدی(عج)، ص 147)

براساس شواهد و قرائن موجود اولین گروه‌های شیطان‌پرستی در فرانسه، انگلیس و اسکاتلند شکل گرفت و با گسترش انقلاب کبیر فرانسه اوج گرفت و در سطح جهان ریشه‌ دواند.

بهائیت، وهابیت و سلفی‌گری در غرب آسیا به تدبیر و توطئه‌ی انگلیسی‌های مکار به تبع از آیین میترائیسم تشکیل و برای مبارزه با دین توحیدی اسلام به‌مبارزه برخاستند.

دجال ستیزی!

در خبرها خواندم که مسئولان فرهنگی استان کرمان با ارائه‌ی طرحی به‌نام «دجال ستیزی» تصمیم دارند به روش ارشاد و توسعه با پدیده‌ی شوم ماهواره مبارزه کنند. هرچند امیدوارم این طرح معروف و زیبا در سطح سایر استان‌ها نیز اجرا شود.

باید اذعان کنیم که امروزه شیطان با تمام توانش به مبارزه‌ی جدی با حق‌طلبی و راه توحید برخاسته است. در این میان این دشمن هدایت و نجابت با شاخ‌هایش ـ دیش‌های ماهواره ـ در بام‌ها، دیوارها و پنجره‌های شهر‌هایمان برای اعتقادات ما و خانواده‌هایمان شاخ و شانه می‌کشد و ما غافل از مکر وی حریم مقدس خانه‌هایمان را به روی دوستان شیطان گشوده و چینش سفره‌ی عقاید خود و فرزندانمان را به دست آنها سپرده‌ایم. در این میدان معتقد و بی‌اعتقاد،‌ مذهبی و لامذهب گوی سبقت را از هم برده و کارشان در پذیریش توطئه‌های دجالی به چشم هم چشمی و... کشیده است.

من با مرگ بر آمریکا موافق نبودم همچنان که...

این روزها که مشغول دیدو بازدید، بگو و بخند هستید، کامتان را با یک طنز سیاسی شیرین کنید. امیدوارم همیشه کامتان شیرین و روزگار در مسیر موافق برایتان بچرخد.

طنز/ با شعار مرگ بر آمریکا موافق نبوده ایشان. یعنی می‌گوید کلاً با حرف‌های تند موافق نبوده است. حرفی نیست، بالاخره آدمیزاد مختار است که با یکسری چیزها موافق باشد و با یکسری چیزها هم مخالف. از ما که کاری بر نمی‌آید. فقط می‌توانیم دعا کنیم انشاالله هر کس با هر چیزی که موافق بوده است محشور شود! آمین.

رجانیوز نوشت: اما امیدواریم هر کس که الان دارد خاطرات سی چهل سال پیشش را می‌نویسد سی چهل سال دیگر، خاطرات این روزهایشان را هم بنویسد، و احتمالا از سایر چیزهایی هم که موافقش نبوده بگوید. مثلاً: من با شلوغ‌کاری موافق نبودم. به دخمل هم گفتم موافق نبودم برود وسط معرکه. اما گفت گرسنه‌ام، دلم قار و قور می‌کند. در یخچال هم چیزی نداشتیم. گفتم پس لااقل زنگ بزن ساندویچت را بیاورند دم در! قبول نکرد، گفت من دودی و تنوری دوست دارم، باید خودم آنجا باشم بگویم حرارتش چقدر باشد، می‌ترسم درست نپزد!

سهم من،‌ یک استکان چای!

مکان: بین میدان امام حسین(ع) و چهار‌راه گرگان (شهید نامجو)ی فعلی.

ساعت یک و نیم بامداد بیست و دوم بهمن 1357.

بارش نزولات آسمانی کم‌کم آغاز شده، بارشی که نه باران است و نه برف، مناطق اطراف را در بر گرفته است. در همین حین تعدای موتورسوار خبر از حرکت تانک‌های گارد از خیابان دماوند را می‌دهد که برای تصرف و نابودی مدرسه‌ی علوی در خیابان ایران و دستگیری امام امت می‌روند. در حالی‌که کف خیابان مرطوب است، تعدادی از دانشجویان، هنرجویان و دانش‌آموزان نظامی پادگان انقلاب نیروی هوایی، اسلحه به‌دست، به فاصله‌ی 20 تا 30 متر از هم،  روی زمین دراز کشیده و فریاد می‌زنند: «گاردی‌ها و تانک‌هایشان باید از روی نعش ما بگذرند تا به مدرسه‌ی علوی بروند».

در این گیرودار درِ خانه‌ای در سمت جنوب خیابان انقلاب باز می‌شود و پیرزنی که قریب به هفت دهه از زندگی را پشت سر گذاشته، در یک دست کتری آب‌جوش و در دست دیگر یک سینی گرد که در میان آن یک قوری چینی گل‌سرخی و سه استکان کمر باریک با نعلبکی‌هایی با گل‌های بنفش و قرمز قرار گرفته، در زیر نور تیر چراغ برق می‌ایستد. متعجب به سویش می‌روم. با احترام می‌گویم:

آمارها، آیینه‌ی حقیقت‌نما !

به‌مناسبت سی و پنجمین سالگرد انقلاب اسلامی

می دانیم که به‌دلیل به‌هم ریختگی اوضاع در آغاز هر انقلابی و عدم تسلط ارگان‌ها و نهادهای ذی‌ربط به امور، در بعضی موارد آمارها دقیق و واقعی بیان نمی‌شوند، گاهی هم از سر تحقیر و تضعیف نیروهای معارض و مخالف انقلاب با اغراق بیان می‌شوند. به‌طور نمونه در ابتدای انقلاب  اسلامی شنیدیم که مخبر کمیسیون ویژه‌ی دوره‌ی اول مجلس شورای اسلامی برای نشان دادن خشنونت ارتش شاهنشاهی، آمار شهدای هفدهم شهریور 1357 را که 64نفر بودند، 70هزار نفر اعلام می‌کند. البته نباید فراموش‌ کنیم که‌ زیادی و کمی‌ آمار شهدا در فرهنگ دینی و قرآنی ما تفاوتی ندارد؛ زیرا که‌ کشتن‌ یک‌ بی‌گناه‌ برابر کشتن‌ همه‌ی‌ مردم‌ است،‌ چنانکه‌ حیات بخشیدن‌ نفسی‌ برابر است‌ با زندگی بخشیدن به همه‌ی مردم.

یادمان باشد که برای پیروزی و بقای انقلاب اسلامی بیش از 220هزار نفر شهید، 400هزار نفر جانباز و 42هزار نفر آزاده از مردم غیور این سرزمین حضور داشته‌ و هم‌اکنون بیش از ده هزار نفر از آنها مفقودالاثرند.

جناب دی.جی و تنبانش

عصر جمعه به خانم گفتم که آماده بشه تا بریم بوستان آسمان و ساعتی باهم بنشینیم و فارغ از دغدغه‌های زندگی و خانه باهم صحبت کنیم و هوایی تازه کنیم. داخل بوستان آلاچیقی را انتخاب کردیم و نشستیم روی نیمکتی روبه‌روی هم. هنوز خسته‌ی راه بودیم و نفس‌هامان آرام نگرفته بود که چشمم افتاد به سه جوان که متفاوت از دیگران لباس پوشیده و از سمت شرقی بوستان به سمت ما می‌آمدند.

پسرهای جوان پیراهن‌های دامن کوتاه ـ تا ناف‌ـ و خوش فرمی را که نشان «D&G» روی آنها نقش بسته بود، به‌تن داشتند و هرسه هم شلوار ورزشی تنگ و چسبان پوشیده بودند. چیزی که بسیار زننده و آزاردهنده به نظر می‌آمد، بند تنبان یا همان بند شلوارهایشان بود. بندهای بافته شده با منگوله‌های درشت و نخ‌ریش که به‌طرز ناخوشایندی از زیر نافشان تا... آویزان بود. در نگاه اول بیننده حس می‌کرد که آنها شاید زیپ شلوارشان باز شده و....

با اجازه‌ی عمو اینترنت بـــــعـــــــــــــــــــله!

زنگ تلفن: شب از نیمه گذشته است. صدای تلفن دیجیتالی کنار تختخواب آقای نظامی بند دلش را پاره می‌کند. گوشی را که بر می‌دارد، کسی از آن سوی خط می‌پرسد: «شما ساناز نظامی را می‌شناسی؟» بی‌اختیار می‌گوید: «دخترمه! دخترمه!»
تلفن کننده می‌گوید که از بیمارستان میشگان ینگه‌دنیا تماس گرفته و از پدر ساناز می‌خواهد که از طریق شبکه‌ی اینترنت ـ فاصله‌ی ده‌هزار کیلومتری را نزدیک کرده و ـ به‌تماشای حال و روز دخترشان بنشینند. ارتباط که برقرار می‌شود، چشم خانواده‌ی نظامی به چهره‌ی کبود و ضرب دیده‌ی دخترشان می‌افتد که بی‌حرکت روی تخت بیمارستان خوابیده است. با توضیح پرستار می‌فهمند که شوهر اینترنتی دخترشان او را در دیار غربت به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده و باعث مرگ مغری وی شده است.

عدالت قشنگیه!

وعده‌ی خوبان: یک ماهی است که دولت تدبیر و امید خبر از یک سبد کالایی برای اقشار آسیب‌پذیر می‌دهد و مردم هم دلشان را صابون می‌زنند. امشب وقتی نماینده‌ی محترم دولت از چگونگی و مشمولان دریافت این سبد گفت، با خودم هرچه حساب و کتاب کردم، نشانه‌ای از کمک به اقشار آسیب‌پذیر و عدالت در آن ندیدم.

لطفاً شما بگویید: چگونه می‌شود یک خانواده‌ی تک نفری ـ مثل یک پیرزن شوی مرده  یا... - با یک خانواده‌ی شش هفت نفری را با یک عینک و مساوی هم دید. حتماً شش نفر میزان مصرف و هزینه‌شان چند برابر یک نفر است. ضمن اینکه این سبد کالا غیرقابل فروش هم هست و خانواده‌های کم تعداد نمی‌توانند اضافی آن را بفروشند و به زخم‌های زندگی‌شان بزنند.

ما هم هستم!

در هر عصر و زمانه‌ای، یکی از دغدغه‌های جوانان دیده شدن‌شان از سوی دیگران است. گاهی آنها برای اثبات حضورشان در میان جمع، اقدام به کارهای عجیب و غریبی می‌کنند. از میان کارهای عجیب آنها در این ماه ـ محرم ـ می‌توان به بلند کردن علامت‌های چند ده کیلویی ـ گاهی سه برابر وزن علامت‌ بلند کن ـ‌ دسته‌های عزاداری اشاره کرد. کاری که بعضی اوقات مرگ یا آسیب شدید جسمی را برای آنها در پی دارد. به این دو خبر توجه کنید:

خبر تأسف‌آور: شنیدیم روز عاشورا در مسجد سلیمان سه جوان عزادار به دلیل اتصال تیغه‌ی علامت با سیم برق کشته و یکی هم به‌شدت آسیب دیده است. خبر دیگر اینکه در یکی از روستاهای ورامین جوان شانزده ساله‌ای برای بلند کردن علامت چند ده کیلویی وقتی آن را را روی کمربند مخصوص قرار قرار می‌دهد، در جا شکمش می‌ترکد و در مقابل چشم پدر و مادرش جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند.

مقصر کیه؟ شاید وزیر روضه‌خوانی و تعزیه‌داری شاه عباس صفوی که به‌دستور شاه برای تحقیق و دیدن آداب و رسوم مردم اروپای شرقی در خصوص مراسم و بزرگداشت کشته‌های آنها رفته بود یکی از آنها باشد. وی وقتی از سفر اروپا برگشت، یافته‌هایش از سنت‌ها، مراسم دینی، حرکت‌های اجتماعی در برگزاری مراسم مصیبت و... مسیحیان را در پاسداشت حواریون و بزرگان مسیحی را با خود آورد. وزریر نادان شعارها، علایم، ابزارها، وسایل خاص و حتی چگونگی آرایش آنها در کلیسا‌های مسحیان را به‌عنوان سوغات با خود آورد و داد دست بچه‌ مسلمان‌ها. آنها ابزارها و نمادهای مسیحی مثل صلیب را برداشته و با نمادهای فرهنگی و شیعی کشور تطبیق داده و از آن میان علامت‌های فلزی با تزیین مجسمه‌های پرندگان، چهارپایان و... شد جایگزین عَلَم‌هایی که در جنگ‌ها از آن استفاده می‌شد. به دلیل سستی مسئولان فرهنگی و مذهبی در هشدار و اعلام خطر، ناگهان در میان شیعیان امیر المؤمنین(ع) نمادها و مراسم ویژه‌ای به‌عنوان نمادهای عزاداری پیدا شد که در میان ملت ایران سابقه داشت و نه در میان مسلمانان.
امروزه هزینه‌های کلانی برای تهیه‌ی این نمادهای غیراسلامی در میان مسلمانان هزینه می‌شود که با اختصاص آنها به ترویج فرهنگی شیعی، می‌توان سالانه هزاران جلد کتاب تدوین و نشر داد و یا هزاران نفر گرسنه سیر کرد و یا برهنه پوشاند. شما فکر می‌کنید خون‌بهای جوانان مسجد سلیمانی و جوان ورامینی به‌عهده‌ی چه کسی است؟

امیدوارم به‌زودی مطالب مفیدی را در خصوص عَلَم‌های مورد استفاده در میان مسلمانان و ایرانیان را به محضر شما تقدیم کنم. با راهنمایی و نظرهای خوبتان همراه من باشید.


 

اسفندیار خان!

کل اکبر از نوجوانی همراه پدرش در زمین‌های اسفندیار خان کار کرده بود و حالا یکی از رعیت‌های مورد اعتماد خان به‌حساب می‌آمد.

تابستان آن سال هم، مثل سال‌های گذشته، گندم‌ها را از مزارع چیده و با خرمن‌کوب‌ها خرد کرده و باد داده بودند. دج‌های گندم همچون تپه‌های طلایی زیبا با یک سیب سرخ نصب شده بر بالای آنها، وسط خرمن‌ها، چشم‌های بینندگان را به‌سوی خود جلب می‌کرد و با دیدنشان قند تو دل مالک و رعیت آب می‌شد. کل اکبر با پسرش محمود در خرمن منتظر آمدن خان برای دیدن دج‌ها و علامت‌گذاری آنها بودند. رعیت مسلمان خان، رو به پسرش کرد و گفت: «پسرجان! حواست به دور وبر باشه! ممکنه خان به همین زودی از راه برسه. تا نیومده، من وضو بگیرم و نمازم رو بخونم».

سجاده‌اش را رو به قبله پهن کرد و در زیر آفتاب تابستان، به نیایش با پروردگار مهربان مشغول شد. هنوز رو به قبله نشسته بود که اسفندیار خان، سوار بر اسب وارد خرمن‌گاه شد. چرخی دور گندم‌ها زد و مقابل کل اکبر که رو به قبله نشسته و سلام آخر نمازش را می‌گفت، ایستاد. با غرور و طمطراق او را خطاب کرد و گفت:

ـ کل اکبر! فکر می‌کنی خدای تو می‌تونه گندم‌های اسفندیار خان رو بشماره.

ـ خان! کفر نگو. می‌ترسم غضب خدا دامن هممون را بگیره‌ ها.

ـ کدوم غضب؟ کدوم دامن؟ واقعاً اگه می‌تونه، بهش بگو خان می‌گه بیا و گندم‌های منو بشمار!

ـ به خدا پناه می‌برم از این کفرگویی شما.

این را گفت و از جا برخواست. خان به مباشر همراهش اشاره کرد که دج‌ها را علامت‌گذاری کند. با رفتن خان کل اکبر دست پسرش را گرفت و گفت: «پسرجان! بهتره از این دم و دستگاه جدا بشی و بری شهر و کار دیگری پیدا کنی. کار کردن برای کسی که کافر است و نعمت‌های خدا را نمی‌بیند، عاقبت خوشی نمی‌تونه داشته باشه».

محمود به تهران آمد و شد کارمند نیروی هوایی ارتش. دو سه سال بعد برای خرید بعضی از وسایل زندگی راهی بازار تهران شد. با احتیاط از تقاطع خیابان ناصر خسرو  به سمت مسجد امام  گذشت و از پله‌های مسجد که به‌سوی بازار می‌رفت، سرازیر شد. وسط پله‌ها صدای مردی را شنید که با خواری و ذلت از مردم می‌خواست که برای خرید یک قرص نان به او کمک کنند.

صدای مرد آشنا بود. برگشت تا چهره‌اش را ببیند. باورش نمی‌شد. اسفندیار خان ابرقویی، مردی که چندین پارچه ده در مالکیت خود داشت. خدم و حشمش قابل شمارش نبود و رعیت‌های زیادی برایش کار می‌کردند. حالا بعد از دو سه سال که محمود او را ندیده، چنین به‌فلاکت افتاده  که برای تهیه‌ی یک قرص نان، دست گدایی به سوی مردم دراز کرده است. در یک لحظه به یاد حرف‌های خان در خرمن‌گاه افتاد که با غرور می‌گفت: «خدا هم نمی‌تونه گندم‌های مرا بشماره». آرام دو سه پله به عقب برگشت. خطاب به او گفت: «اسفندیار خان ابرقویی!»

خان با شنیدن کلمه‌ی اسفندیار خان، همچون جوجه تیغی‌ای که احساس خطر کند، خودش را جمع و جور کرد. با شرمساری سر بالا کرد و نگاهی به چهره‌ی محمود انداخت.

ـ محمود، پسر کل اکبر! درست می‌بینم.

ـ بله! درسته خان.

ـ اینجا چه‌کار می‌کنی؟

ـ اومدم خرید. راستی! چرا به این روز افتادی خان!

ـ شده دیگه

ـ فکر کنم خدای کل اکبر گندم‌های شما رو خوب شمارش کرده. درسته خان.

خان نگاهی از سر حسرت به آسمان کرد و بی‌اختیار، اشک‌هایش روی گونه‌ها دویدند.

محمود با خود زمزمه کرد: چه مقتدرانه خدای کل اکبر فرعون مغرور را چپه کرد و باغ و کاخش را نابود ساخت.

وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمُهُ وَ مَا کانُوا یَعْرِشُون؛ و فرعون و قومش را با آن صنایع و عمارات و کاخ عظمت نابود و هلاک کردیم. (الاعراف/137).

 

حماقت سلفی

حماقت مثال زدنی: چند سال پیش در خبرها خواندم که نیروهای امنیتی پاکستان، مدرسه‌ای را با دویست شاگرد پسر در منطقه تحت پوشش طالبان کشف کرده‌اند که بچه‌های بین 8 تا 12 سال را در آنجا آموزش‌های انتحاری می‌دادند. در تحقیقات مشخص شده بود که این بچه‌ها را نیروهای طالبان با پول‌های بادآورده وهابیون عربستان از خانواده‌های فقیر افغانی و پاکستانی بین 100 تا 400 دلار خریداری و به آنجا منتقل کرده‌اند. مسئولان اطلاعات به این نکته نیز تأکید کرده بودند که تعداد زیادی از این قبیل مدارس در پاکستان و افغانستان در نقاط مختلف توسط وهابیون دایر و اداره می‌شود.

در سال‌های گذشته منتظر بودم تا محصول این مدارس را در صحنه‌های سیاسی و بین‌المللی ببینم. شاگردان بی‌چاره‌ای که براساس آموزه‌های جاهلی «سلفی ـ وهابی» آموزش دیده و به‌شوق رسیدن به حورالعین و... حاضر به انجام هرکاری هستند،‌ از کشتن زن‌ها و بچه‌ها در بازار و خیابان گرفته تا ازدواج با مادر و خواهر خود.

چند روز پیش در خبری خواندم یکی از این آموزش دیدگان را در حالی‌که مقدار زیادی مواد منفجره به خود بسته بود و می‌خواست زائران کربلای حسینی را به شهادت برساند، دستگیر کرده‌اند. طرف اصرار داشته که زودتر او را بکشند. وقتی دلیل اصرارش می‌پرسند، می‌گوید: «شیخ ما گفته که وقتی کشته شویم، مستقیم به بهشت می‌رویم و 72تن از حورالعین در انتظار هر یک از ما هستند تا ما را به کام دل برسانند.

جالب اینجا بود که وقتی او را بازدید بدنی می‌کردند، متوجه شدند که یک قوطی آهنی ضخیمی را در وسط پایش گذاشته و آلت تناسلی‌اش را در میان آن محکم جاسازی و پنهان کرده است تا هنگام انفجار کمربند انفجاری، آسیبی به آلتش نرسد و وقتی وارد بهشت شد، بتواند با حورالعین‌ها ازدواج کند. در قرن بیست و یکم و جاهلیت به این مدرنی، فقط از تفکر سلفی و وهابی بر‌می‌آید و بس.   

عاشورا و کج اندیشان (3)

خرافه‌گرایی و تعصب کور: در خبرهای دنیای مجازی خواندم که گروهی در استان مرکزی اقدام به تشکیل هیئتی به‌نام «متوسلین به ذوالجناح» کرده‌اند. این خبر برایم یادآور ماجرای آن دو دوستی بود که روزی برای خواندن نماز وارد مسجد شدند. اولی که قامت بست، گفت: «الله‌اکبر، خمینی رهبر». بعد از تمام شدن نماز، دومی به او اعتراض کرد و گفت: «مرد حسابی! نماز که جای شعار دادن نیست، کجا گفته‌اند که «خمینی رهبر» جزء اذکار نماز است؟ نمازت باطل است و باید دوباره بخوانی». اولی نگاهی به او انداخت و چیزی نگفت. با ناراحتی برخاست و برای نماز عصر قامت بست. گفت: «الله‌اکبر، خمینی رهبر» و با انگشت به دوستش اشاره کرد و ادامه داد: «مرگ بر ضدولایت فقیه».

خبر تشکیل چنین هیئتی از طرف هرکسی که باشد، در صورت صحت، نشان از تعصب کور و توسل بدون معرفت به ساحت مقدس ائمه اطهار(ع)، به‌ویژه شهدای کربلا دارد. هرچند امروزه گروهی کاسبکار با فروش متاع دین، اعتقادات مقدس مردم را از سر جهالت و یا مزدوری بیگانه به سخره گرفته و با واق واق کردند در مراسم  عزارداری و سینه‌زنی، یا حتی آرزوی سگ درگاه ائمه شدن ـ آن هم در صحن شریف امام هشتم(ع) ـ را می‌کنند و بر این بی‌خبری خود نیز اصرار دارند. آنها بی‌خبر از اینکه قرآن و سایر متون دینی که از اولیای دین به ما رسیده است، از ما می‌خواهند که انسان و پیرو خوب برای ائمه اطهار(ع) باشیم نه سگ و گربه درگاهشان. اگر قرار است به این توسل‌ها به بهشت برویم، باید بدانیم که بهشت جای سگ و اسب و غیره نیست. معلوم نیست توسل به این حیوانات شما را به کجا ببرد و سر سفره چه کسی بنشاند.

یادمان باشد، امروز استکبار جهانی با سوء استفاده از عواطف پاک گروهی از دوستان کم‌معرفت و به‌کار گرفتن وهابی‌ها، بهایی‌ها، سلفی‌ها و... در یک کلام، دشمنان مکتب انسان‌ساز ائمه‌ اطهار(ع) تمام خدعه‌ها و نیرنگ‌هایش را برای شکستن و نابودی این مکتب نورانی به‌کار گرفته است. به هوش باشیم تا در زمین دشمن بازی نکنیم و سرباز ارتش شیطان نباشیم.