جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

ای وای دخترانم!

زن میانسال، دو سه روزی بود که چیزی نمی‌خورد و پشت پنجره‌ی اتاق ساختمان اسکان نجات یافتگان از دست سربازان بعثی در گیلان غرب، نشسته و فقط زار می‌زد. دو دستش را روی سر گذاشته و مداوم می‌گفت: وای دخترانم، وای دخترانم. زن‌های دیگری دوره‌اش کردند و با اصرار خواستند که از سرنوشت دخترانش بگوید، گفت:

کنار تنور نشسته، مشغول پختن ساجی بودم. مریم و ملیحه، دخترانم هم در ایوان مشغول جلد کردن کتاب‌های درسی‌شان بودند. به صدای انفجاری بیرون دویدم و انتهای کوچه را پاییدم. چند سرباز غول‌تشنگ عراقی را دیدم که به هر دری که می‌رسند، با ضرب لگد و زور بازو آن را باز می‌کنند و وارد خانه‌ی مردم می‌شوند. برگشتم، دیدم رنگ از رخ دخترانم پریده و مثل بید می‌لرزند. برای فرار هرچه فکر کردم، چیزی به‌خاطرم نرسید. چند دقیقه بعد دوباره در حیاط را باز کردم و کوچه را ورانداز کردم. چند خانه‌ای بیشتر نمانده بود که به خانه‌ی ما برسند. از ترس اینکه برسند و بر سر دخترانم چه‌ها نیارند، تنم لرزید. درِ حیاط را بستم و دست آنها را گرفتم و بردم داخل اتاق. لباس‌های داخل کمد را کمی جابه‌جا کردم و از آنها خواستم به داخل کمد بروند. وقتی خوب خودشان را لای لباس‌ها پنهان کردند، در کمد را محکم بستم و پارچه‌ای را به‌عنوان پرده روی آن کشیدم.

                                                                  

هنوز از اتاق بیرون نیامده بودم که لگدی به در خورد و با شکستن در، دو سرباز عراقی وارد حیاط شدند. در یک چشم به‌هم زدن همه جا را به‌هم ریختند و شکستنی‌ها را شکستند. وسایل با ارزش سبک را برداشتند و عزم رفتن کردند. ناگهان یکی از آنها نگاه شیطانی به من انداخت و با بریدن طناب رخت‌ها، دست‌هایم را بست و با زور از خانه بیرون بردند. ما ده نفر زن و دختر را از قصرشیرین به سوله‌ای در جبهه‌ی دشمن منتقل کردند و ده شب و روز تا توانستند مورد اذیت آزار قرار دادند. تن نیمه‌جانمان را بار یک کامیون کردند و آوردند در یک بیابان ریختند. چند ساعت بعد سربازان ایرانی آمدند و ما به اینجا آوردند. الآن دوازده روز از دخترانم خبر ندارم. نمی‌دانم به دست عراقی‌ها افتادند یا گشنه و تشنه در کمد لباس جان دادند.

نکته: یادمان باشد، دشمن با هر ملیت و لباسی که بیاید،‌جان و مال و ناموس‌مان را به‌تاراج خواهد برد. برای ناامید کردن دشمن،‌ متحد و مقاوم باشیم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی