جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

جالبه

مطالب مذهبی, اجتماعی و فرهنگی

آخرین نظرات

شمر پا شکسته

با ضربه‌ی شمشیر شمر به سپرم، در نقش و لباس قاسم بن الحسن، نوجوان کربلا به‌زمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شده‌ی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان از یک سو گره کفن باز شد و از سوی دیگر زمین پشت سر شمر فرو رفت و شمر را بلعید....

روز عاشورا بود. تعزیه‌گردانان و مسئولان مسجد روستا برنامه‌ی اجرای تعزیه‌ی روز عاشورا را در میدان جلوی مسجد تدارک دیده بودند. وسط میدان همانند صحنه‌ی کربلا تزیین شده بود. خیمه‌های برپا شده، تخت و منبرهای موافق و مخالف خوان، چند رأس اسب، مردی در لباس شیر، و مردانی که لباس‌های نمایش را به‌تن کرده بودند، و... در بدو ورود توجه هر کسی را به خود جلب می‌کرد.

از اول صبح زنان و مردان، کوچک و بزرگ، گروه گروه وارد میدانی که سال‌های گذشته قبرستان روستا بود و حالا تغییر شکل داده، می‌شدند. زن‌ها در قسمت شمالی و مرد‌ها در شرق میدان روی گلیم و زیلوهایی که با خود همراه داشتند، نشسته و منتظر اجرای تعزیه بودند.

آن روز قرار بود پدرم نقش عمر سعد را اجرا کند و من نقش قاسم بن الحسن،‌ نوجوان کربلا را. تمام افراد نمایش در حیاط خانه‌ای که شمال میدان بود، مشغول تمرین، پوشیدن و تعویض لباس‌های مخصوص تعزیه و تکرار متن‌هایی بودند که قرار بود دقایقی بعد در صحنه بخوانند. مشهدی نوروز که نقش شمر را به‌عهده داشت و انصافاً آن را به خوبی اجرا می‌کرد، به من نزدیک شد و پارچه‌ی سفید رنگی را که رنگ قرمزی ـ‌به‌ نشان خون ـ به‌آن پاشیده بودند را به صورت حمایل روی دوشم انداخت. با وسواس خاصی به‌آن گره زد. قرار شد، وقتی نوبت به من رسید، با لباس عربی که پوشیده بودم و سپر و شمشیر وارد صحنه‌ی نمایش عاشورا شوم.

وقتی او رفت، با شک نسبت به کارش، گره کفن را بررسی کردم و دیدم خیلی محکم گره خورده است. حدس زدم از این محکم‌کاری هدفی دارد. گره محکم را باز کردم و یک گره نیم‌بند به آن زدم. ساعتی بعد، با اشاره‌ی تعزیه‌گردان از حیاط خانه بیرون رفتم و در میان صحنه، مبارز طلبیدم. پس از چند دور بالا و پایین رفتن در میدان نمایش و شمشیر پرانی به این سو و آن سو، سرانجام با ضربه‌ی شمشیر شمر به سپری که بالای سرم گرفته بودم، به‌زمین افتادم. شمر بالای سرم آمد و دست برد به کفن گره شده‌ی دور تنم و مصمم که آن را بگیرد و مرا چنان دور میدان با خود بکشد تا در مقابل دیدگان تماشاچیان، پا و تنم خونین شود. همین که کفن را در دست گرفت و کشید، ناگهان  گره کفن باز شد و هم زمان زمین پشت سر شمر نیز فرو رفت و شمر را در خود بلعید.

کله پا شدن شمر در درون چاله و آسیب دیدن پایش و زار و نزار شدن حالش، ولوله‌ای در میان تماشاچیان ایجاد کرد. بعضی‌ها چنان اظهار خوشحالی می‌کردند که گویا شمر واقعی در دام افتاده است؛ بعضی هم که از ماجرای پشت پرده و توطئه‌ی شمر با دوستانش برای اذیت من خبر داشتند، صورت‌شان را در میان دست‌ها گرفته و به حال شمر نگون بخت می‌خندیدند.

در آن ماجرا پای شمر دچار شکستگی شد و برنامه‌ی تعزیه‌ی عاشورا به مشکل خورد. با کمک تعزیه‌گردان و دیگر عوامل صحنه هر طوری بود، تعزیه را دست و پا شکسته تمام کردیم. بعدها هرچه فکرم کردم زمینی که چند روزی بود در مراسم تعزیه در آن اسب می‌تاختند و مردم روی آن رفت و آمد می‌کردند چگونه در آن لحظه زیر پای شمر صحنه نمایش خالی شد،‌ دلیلش را هیچ وقت متوجه نشدم. هرچه بود خاطره‌ای شد برای من و مردم.

  • علی اعوانی

تعزیه - خاطرات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی