بیوفایی تا کی؟!
- چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ
- ۳ نظر
بعد از مدتی توفیق حاصل شده امشب مسافر آستان مقدس رضوی شویم و فردا شب، شب آرزوها ـ لیلة الرغائب ـ در جوار امام رئوف دعاگوی شما دوستان خوب باشیم. امروز صبح هم برای اینکه فرصت دیدار از نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران را از دست ندهم، با وجود اینکه میدانستم روز اول شاهد بعضی نابسامانی باشم، راهی نمایشگاه شدم. حدثم درست بود. بعضی از غرفهها، بهویژه در بخش نشر الکترونیک هنوز آماده نشده بود و اطلاعرسانی هم با اشکالات فراوان مواجه بود. بیشتر نشانیهای اطلاعرسانها متأسفانه سرکاری بود.
در شبستان اصلی مشغول بازدید بودم که چشمم به غرفهی «بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس» افتاد که با بَنِر بزرگی تبلیغ شده بود. از آنجایی که علاقهی فراوانی به کتابهای دفاع مقدس دارم، وارد غرفه شدم. در بخش شهدا، تمام آثار مربوط به شهدای عزیز سپاه پاسداران و خاطرات و سرگذشتنامهها هم از آنِ آنها و بعضی از نیروهای مردمی بود. هرچه گشتم نشانی از حضور قهرمانان ارتش جمهوری اسلامی ایران در غرفهی که مدعی حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس است، نیافتم. با گلهمندی بهمسئول غرفه که مشغول حساب و کتاب بود، گفتم: «برادر! فکر میکنم ارتش هم در این دفاع مقدس حضور داشت. بهگمانم شما و دوستانتان بهجد تصمیم گرفتهاید نام و نشان ارتش را از پروندهی دفاع مقدس پاک کنید!» با تعجب گفت:«حاج آقا!چرا چنین استنباطی کردید؟!»
گفتم: « هر چه این غرفهی شما را که نمایندهی نیروهای مسلح در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران است را گشتم، اثری از کتابی که نشان دهد ارتش هم در دفاع مقدس حضور داشت، نیافتم.» طلبکارانه گفت: «نه حاجآقا! کتابهای شهدای ارتش را هم داریم» با لبخندی گفتم: «میشود یکی از آنها را به من نشان دهید!» بهزحمت صندلی را جابهجا کرد و از پشت صندلی و آن قفسهی زیرین یک جلد کتاب چهل پنچاه صفحهای نشانم داد که عکس شهید بابایی روی آن بود.
از اینکه کارش را اهانت به خودم میدانستم، با اعتراض و اینبار کمی بلندتر گفتم: «در معرفی مردی که نه تنها همهی ایرانیها بلکه دنیا او را به بزرگی میشناسد و هر ایرانی به او و همرزمانش مدیون هستند، اینچنین رفتار میکنید، دیگر نمیشود، انتظار داشت که از کسانی دیگری از ارتش نامی بیاید.» با عصبانیت نگاهی به من کرد. پیش از اینکه چیزی بگوید، ادامه دادم:
«برادرم! خوبه بدانی که من یک محقق و نویسندهی آثار دفاع مقدس هستم و بیش از هفتاد عنوان کتاب در این حوزه تألیف، بازنویسی و ویرایش کرده و بهچاپ رساندهام که آخرین آنها، زندگینامهی یک پاسدار شهید ـ علیاصغر سرافراز فرمانده گردان کمیل از لشکر المهدی(عج)ـ است. با اینکه یک نظامی بودم، افتخار حضور ده ساله بهعنوان فرمانده پایگاه مقاومت بسیج را در سابهام دارم و تنها برادرم هم در لباس مقدس بسیج و سپاه بعد از حضور سه ساله در جبههها به شهادت رسیده است. بدان! هیچ عنادی با این عزیزانی که آثاری از خاطره و زندگیشان در این غرفه وجود دارد، ندارم، اما از اینکه شما و دوستانتان یکسویه به ماجرای دفاع مقدس نگاه میکنید، متأسفم، متأسفم. واقعاً متأسفم.
با ناراحتی از غرفه بیرون آمدم و چنان کامم تلخ شد که عطای گردش در نمایشگاه را به لقایش بخشیدم و راهی خانه شدم. در خودرو که نشسته بودم، از اینکه همرزمان سابقم اینچنین بیانصافانه و با عینک یکسویه به تاریخ دفاع مقدس نگاه میکنند، شعور من و سایر مردم را بهبازی میگیرند، بدجوری دلخور شدم.
گفتم: راستی! هنوز امیر منوچهر کهتری، ناجی و امیر آبادان،قهرمان عملیات ثامنالائمه(ع)، امیر غضنفر آذرفر، طراح، مجری و قهرمان عملیات کربلای 7 و دهها و صدها تن از این اسطورههای دفاع مقدس که حتی قبل از جنگ تحمیلی و سالها بعد از آن عمرشان را در جبههها و مرزها گذرانده و در حقیقت نقش عمدهای در پیروزی جنگ تحمیلی ایفا کردهاند، زندهاند و شاهد این بیوفاییها یا جفا در حق آنها و همرزمانشان. چگونه میشود این نگاه یکسویه و تحریفکنندهی تاریخ دفاع مقدس را از میان برد و حقایق را گفت، نوشت و بهنمایش گذاشت.
گفتم: دلم گرفته از اینکه این روزها شاهد نمایش فیلم «چ» هستم، فیلمی که باوجود برتریها و معیار هنری فراوانش متأسفانه با زبان یک پاسدار، شخصیت یک امیر ارتش جمهوری اسلامی ایران ـ سرلشکر شهید فلاحی ـ را که به درخواست امام(ره) در آن روزهای پرتلاطم، مسئولیت سنگین فرماندهی نیروی زمینی آسیب دیده را بهعهده گرفته و از هفت روز هفته، پنج روزش را در جبهه میگذراند، بهسخره میگیرد، در حالیکه دوستان ما در بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس و حتی همرزمانمان در ارتش کلامی در اعتراض به آن نمی گویند.
گفتم: حتماً دوستان و همرزمان سابق من فراموش نکردهاند، آن روزهایی را که کردستان و پاوه در خطر سقوط بود؛ آن روز درخشش وصالیها که در تعداد قابل مقایسه با همرزمان من در ارتش نبودند، لیکن برای حفظ این مرزوبوم در کنار شهید چمران جانانه جنگیدند. به یاد دارند نقش شهید سرلشکر فلاحی را در آوردن شهید شیرودیها، شهید نوژهها و مردان پرتوان لشکر28 کردستان به صحنه برای نجات پاوه و.... اما امروز چه بر ما رفته که شاهدیم از زبان وصالی پاسدار، مرد عارف و کهنهکار ارتش ـ سرلشکر شهید فلاحی ـ اینگونه بهسخره گرفته میشود. ایمان دارم که روح شهیدانی همچون وصالیها از این نامهربانی و آنها را فدای منفعت شخصی کردن، راضی و خشنود نخواهند بود. این ماییم که باید جواب آنها و خدا را در روزی که سرائر آشکار خواهند شد، بدهیم.
اندیشیدم: ریشهی این بیوفایی یا بهتر است بگویم جفا در حق قهرمانان ارتش جمهوری اسلامی ایران از کجا
نشئت گرفته است. آیا از بیتوجهیها یا فرصتطلبیهای بعضی از سویی و یا محجوبی و سکوت
بیهنگام نظامیها از سویدیگر. هرچه هست، شده.
همین قدر میدانم اگر روزی زبانم لال کیان این مملکت به خطر بیفتد، بدون شک، بازهم ارتشی و سپاهی در کنار نیروهای توانمند مردمی هستند که باید شانه به شانهی هم، دست در دست هم در مقابل خصم بایستند و از وجب به وجب خاک ایران عزیزمان دفاع کنند. پس بیایید کمی در مشی و مرام خود انصاف داشته باشیم. انصاف داشته باشیم!
از مسئولان عزیز و دوستان و همرزمانم انتظار دارم که سری به نمایشگاه کتاب بزنند و در صورت تأیید حرفهای من، در اصلاح این مشی و مرام گام لازم را بردارند.