با اجازهی عمو اینترنت بـــــعـــــــــــــــــــله!
- سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۲۶ ب.ظ
- ۰ نظر
زنگ تلفن:
شب از نیمه گذشته است. صدای تلفن دیجیتالی کنار تختخواب آقای نظامی بند
دلش را پاره میکند. گوشی را که بر میدارد، کسی از آن سوی خط میپرسد:
«شما ساناز نظامی را میشناسی؟» بیاختیار میگوید: «دخترمه! دخترمه!»
تلفن کننده میگوید که از بیمارستان میشگان ینگهدنیا تماس گرفته و از پدر ساناز میخواهد که از طریق شبکهی اینترنت ـ فاصلهی دههزار کیلومتری را نزدیک کرده و ـ بهتماشای حال و روز دخترشان بنشینند. ارتباط که برقرار میشود، چشم خانوادهی نظامی به چهرهی کبود و ضرب دیدهی دخترشان میافتد که بیحرکت روی تخت بیمارستان خوابیده است. با توضیح پرستار میفهمند که شوهر اینترنتی دخترشان او را در دیار غربت به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده و باعث مرگ مغری وی شده است.
تلفن کننده میگوید که از بیمارستان میشگان ینگهدنیا تماس گرفته و از پدر ساناز میخواهد که از طریق شبکهی اینترنت ـ فاصلهی دههزار کیلومتری را نزدیک کرده و ـ بهتماشای حال و روز دخترشان بنشینند. ارتباط که برقرار میشود، چشم خانوادهی نظامی به چهرهی کبود و ضرب دیدهی دخترشان میافتد که بیحرکت روی تخت بیمارستان خوابیده است. با توضیح پرستار میفهمند که شوهر اینترنتی دخترشان او را در دیار غربت به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده و باعث مرگ مغری وی شده است.