به خواهرم گله نکنید!
- پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۰ ق.ظ
- ۰ نظر
آخرین کلام پزشکان، نه بود: با گذشت روزها دخترک ضعیف و ضعیفتر میشد. پزشکان تهرانی و قمی از درمانش عاجز شده بودند. و حرف آخرشان این بود: دیگه کاری از ما ساخته نیست!
در گرمای طاقتفرسای مردادماه وقتی تن نیمهجانش را مادر میان رختخواب گذاشت و حرفهای پرشکان معالج را در ذهنش مرور کرد، بیاختیار گریست. در سوی دیگر رختخواب، پدر غمزده نظارهگر خاموش شدن شمع وجود دختر بود و شکست روحی مادر. ناگهان از جا برخاست و گفت:
ـ بلن شو! معطل نکن! ساک و لباسها رو آماده کن تا ببریمش مشهد.
ـ نمیشه مرد! همین طوری داره از دست میره، تو یه سفر هزار کیلومتری چطور میتونیم نگهش داریم؟
در گرمای طاقتفرسای مردادماه وقتی تن نیمهجانش را مادر میان رختخواب گذاشت و حرفهای پرشکان معالج را در ذهنش مرور کرد، بیاختیار گریست. در سوی دیگر رختخواب، پدر غمزده نظارهگر خاموش شدن شمع وجود دختر بود و شکست روحی مادر. ناگهان از جا برخاست و گفت:
ـ بلن شو! معطل نکن! ساک و لباسها رو آماده کن تا ببریمش مشهد.
ـ نمیشه مرد! همین طوری داره از دست میره، تو یه سفر هزار کیلومتری چطور میتونیم نگهش داریم؟