تهمتی که جانکاهتر از فقدان پیامبر(ص) بود!
- سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۸ ق.ظ
- ۱ نظر
در آخرین ساعتهای زندگی، رسول مهربانیها در حالیکه جمعی از یاران و دوستداران حضرت دورش جمع بودند و در خصوص آیندهی حکومت اسلامی بعد از فقدان حبیب خدا(ص) بحث میکردند، خطاب بهآنها فرمود:
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا احْتُضِرَ النَّبِیُّ ص وَ فِی بَیْتِهِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِنَّ النَّبِیَّ ص قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُکُمْ کِتَابُ رَبِّکُم . (الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف)
پیامبر مهربانیها فرمود: کاغذ و دواتی بیاورید! میخواهم چیزی برایتان بنویسم تا پس از مرگ من گمراه نشوید! در آن لحظه همه ساکت شدند. عمر بن خطاب سکوت را شکست و گفت: بیماری بر پیامبر خدا غلبه کرده است. قرآن کتاب آسمانی ما را کفایت میکند.
در پی این بیادبی، بین دوستان رسول خدا(ص) و فتنهگرانِ منتظر فرصت و در پی قدرت، مشاجره در گرفت. رسول مهربانیها خطاب به آنها گفت: برخیزید و محضر ما را ترک کنید. سپس روی از آنها برگرداند.
نکتهی اول: بهطور حتم پسر خطاب و دیگران این آیه را شنیده و به هم یادآوری کردند که خداوند عزوجل در شأن رسول آخرینش فرمود: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (نجم/3و4) پیامبر(ص) مصون از خطا بود و هرآنچه میگفت، سخن خدا بود. پس تهمت هذیانگویی بهوی در آن شرایط سخیفترین اهانتها بهشمار میرفت.
نکتهی دوم: اینکه قرآن کتاب آسمانی است، در آن شکی نیست، ولی آیا عمر بن خطاب این را نمیدانست که قرآن بسیاری از مطالب را به تبیین عترت واگذار کرده و در آن حوزهها وارد نشده است. مثل اینکه: قرآن فرمان به نماز داده، ولی به تعداد رکعات نماز و بسیاری از مسائل جانبی آن اشارهای نکرده است و بسیاری از این دست. پس شعار حسبنا کتابالله یک شعار انحرافی و فتنهانگیز بود که گویندهی آن بدون شک دنبال فتنهای برای رسیدن به مقاصد خود بود.
نکتهی
سوم: دوستان و صحابی رسول خدا(ص) بارها از زبان مبارک ایشان شنیده بودند که تمسک
به قرآن بدون عترت و یا عترت بدون قرآن بهرهای نخواهد داشت و متمسک را به فلاح و
نجات نخواهد رساند. در این خصوص مسلمانان هیچ اختلافی باهم نداشته و ندارند. (مگر
بیماران و فتنهجویان) پسر خطاب از اینکه مبادا رسول مهربانیها در آخرین لحظه از
عمر مبارکشان به جایگاه عترت اشاره کند و مردم را به رهبر بعد از خودش رهنمون شود،
تهمت جانکاه «هذیان گویی» را به رسول خدا زد. (من الرحمن علیه ما یستحق)
نکتهی چهارم: این تهمت چنان سخیف بود که سالها بعد وقتی مورخینی مانند طبری و محدثینی از اهل سنت مثل صاحبان صحاح که دل در گرو خلفای سهگانه ـ ابوبکر، عمر و عثمان ـ داشته و تلاش کردهاند کارهای ناصحیح آنها را هم نیک جلوه دهند و حتی از مشرک بودن آنها سخنی نگویند، با آن روایت برخورد کردند، بهجای اینکه به نام تهمت زننده که عمر بن خطاب بود اشاره کنند، نوشتند «مردی گفت» تا از شنائت آن بکاهند. البته دوستانشان در منابع دیگر نام آن مرد را عمر بن خطاب معرفی و دست آنها را رو کردند.
نکتهی
آخر: بهرهی این تهمت سخیف را عمر در سقیفهی بنیساعده چید و با تحمیل ابوبکر بن
ابیقحافه به عنوان خلیفه به جامعهی مسلمین، حکومت اسلامی را از مسیر واقعی آن
منحرف کرد. عمر بعدها با انتصاب فرزندان ابوسفیان ـ دشمن رسول خدا(ص) و بنی هاشم ـ بر
حکومت شام، زمینهی نابودی حکومت اسلامی را فراهم کرد. کارسازی حکومت امویها توسط
عمر تا آنجا پیش رفت که هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا(ص) نگذشته بود که میوهی
دلش، امام حسین(ع) را مسلماننماها با چنان وضعی در کربلا به شهادت رساندند. اگر نبود خون امام حسین(ع)، تلاش عمر بن خطاب امروز به ثمر رسیده و آیین اسلام یزیدی بر جهان حکمفرما بود.
هشدار: هشیار باشیم که استکبار چهانی با برنامهریزی در پی این است که در این عصر و زمانه هم مجتهدهای عمرگونه برای ما بسازد و انقلاب و دینمان را از مسیر اسلام ناب محمدی(ص) منحرف کند.
منابع: اگر مایلید این ماجرا را در کتب اهل سنت پی بگیرید به تاریخ طبری،ج2 ص 436، صحیح مسلم، ج 3 ص 1257، طبقات الکبرای ابن سعد واقدی، ج 2، ص 230 و منابع شیعی مثل کتاب سلیم بن قیس، کتابهایی که به زندگی رسول خدا(ص) پرداخته و... مراجعه کنید.